درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

از دیروز.... به خاطر یه اتفاقی که قراره بیوفته حالم گرفته شده..... همش هم تقصیر خودم بود.. خودم پیشنهادو دادم... خودمم پشیمون شدم... حالا هم هیچ کاریش نمیشه کرد... 

 

فقط میشه گفت لعنت به دهانی که بی موقع باز شود!!!!!!......  

 

ای خدااااااا........ چرا من هیچ وقت یاد نمیگیرم سکوت کنم!!!......

خبر!!

سلاااااااااااام.... 

 

شما چه خبر؟ 

 

من؟... خبر اینکه فولاد خوزستان نیرو میپذیره.... دوستان جهت ثبت نام تو آزمون استخدامیشون بشتابید به سایت:  

 

www.ksc.ir 

 

دیگه؟.... 

 

دیگه خبری نیست اینو داشته باشید تا بعد.

روزمره

بعد از کنکور سراسری... هیشکی دیگه درس نخونده!... دیروز... به دوستام پیامک دادم... بهشون گفتم آفرین؟... دیگه درس نخونید!... الان شماها همتون قبول میشید... بعد من قبول نمیشم... بعد حسودیم میشه!... همشون گفتم نه بابا ما هم درس نمیخونیم!... انگیزه همش خوابه!.... فاطی ای دی اس ال گرفته میگه همش اینترنتم!... نوشین امروز میخاد بره امتحان رانندگی بده.... بقیه هم همه گفتن باور کن ما درس نمیخونیم.. و من باور میکنم... چون همه خسته شدن دیگه!!!... بیشتر از همه خودم...  

دیروز... عمو میگفت در شریعتی یه مغازه ی بزرگ را میخواهند کرایه بدهند!... 20 تومن پول پیش میخواهد و ماهی یک میلیون و هشتصد هزار تومن کرایه!.... و من گفتمش آفرین؟... بیا بگیریمش!... ولی گفت الان موقعیتش را نداریم!.. ولی من دلم میخواهدش!.... اگر میگرفتندش.... مغازه ای میزدیم بی نظیر در شهر...

داره نم نم بارون میاد....

متفرقه

دختر ۵ ساله در حالی که نمکدان را در دست گرفته بود... رو به گلی کرد و گفت گلی اذیتم نکن وگرنه نمک میپاشم روت میندازمت تو قابلمه بپزی!!!.. و گلی در حالی که یک لیوان چای در مقابلش بود... شکردان را گرفت و  گفت: سارا حرف اضافه نزن وگرنه شکر میریزم روت میندازمت تو این چایی حل شی!... 

 

------------------------------------------------------------------- 

 

چند روز پیش خالم اینا خونمون بودن.... خالم بچشو تو اتاق من خابوند منم از فرصت بهره بردم!!.. و چند تا عکس ازش گرفتم!!! 

  

 

فعلا اینو داشته باشید....... 

 

تجربه ی جدید

....و پیش به سوی یک تجربه ی جدید...... 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

 بعدا نوشت: 

 

صبح بهش گفتم.... من میخوام رانندگی کنم... تو هم باید بخوابی و اصلا کاری به کار رانندگی من نداشته باشی... گفت باشه!... میخواستم... تخته گاز برم ببینم واقعا ماشین با سرعت۲۰۰  میره یا نه!!!.... خوب.... شروع کردم به حرکت.... دنده ۴... سرعت ۱۲۰... گفت ماشین دنده پنج هم داره!!.... روم نشد بهش بگم تا حالا دنده پنج نرفتم!!.... نمیدونستم دنده پنج کدوم وریه!.... بعد دیگه زدم دنده ۵.... حال داد... فقط دور موتور کم شد!.... شروع کردم به گاز دادن... خیلی حال داد.... تا ۱۴۰ رفتم.... نمیذاشت بیشتر برم!.... هی میگفت آروم.... ممکنه پلیس باشه جریممون کنه!... خلاصه نذاشت.... آرزو به دل موندم!!.... ولی بازم خیلی حال داد.. من عاشق سرعتم! 

 

 

 

برگشتنی.... خودش رانندگی کرد.... یه لحظه احساس کردم سرعتش معمولیه... ماشین خیلی نرم میرفت... نگاه کردم دیدم داره ۱۷۰ میره.... گفتمش عه.... خودت سرعت میری نمیذاری من برم!.... گفت تو وقتی رانندگی میکنی تو یه عالم دیگه ای!!... ولی من حواسم هست!!... گفتمش عه... تو از کجا میدونی من تو یه عالم دیگم!... خوب منم حواسم جمعه!!...  

 

 

 

 

همیشه جاده دزفول اهواز خستم میکنه... و برام طولانیه.. ولی این بار نفهمیدم کی گذشت!... خیلی خوب بود..... 

 

اینم از تجربه ی جدیدم!...  چند تا تکنیک رانندگی تو جاده هم بهم یاد داد....  کلی هم حرف زدیم... همین دیگه!!