مرسی... بخاطر کامنت های... از همتون ممنونم ... فردا کنکوره ۲مرحله صبح و عصر... برام دعا کنید.....
دیشب رفتیم باغ.... شب خوبی بود... خوش گذشت... نشستیم پیش خانم ها و حرفای خاله زنکی گوش دادیم!.... خانم ها اس ام اس های رو گوشیاشونو واسه هم میخوندن و میخندیدن و همشون واسه ما تکراری بود ولی به خنده های خانم ها میخندیدیم.... :دی
.
.
.
.
دیروز عصر...رفتیم دره رستوران.. ما تو ماشین نشسته بودیم.... بابا رفته بود غذا رو بگیره.... رو شیشه ی رستوران چند نوع غذا نوشته بودن.... بعدشم نوشته بود انواع خورشت ها.... گلی میگه... آجی.... بیا بریم این رستورانو ضایع کنیم!.... با تعجب نگاش کردم!... گفت بیا بریم بگیمش ما خورشت هویج میخوایم... آجی مطمئنم خورشت هویج نداره..:دی... من و مامانم کلی خندیدیم!... (آخه گلی از خورشت هویج بدش میاد)
.
.
.
.
وسایلمو تقریبا جمع و جور کردم!.... دیگه جدی جدی فردا میریم!..:دی
----------------------------------------
بچه های خوبی باشید... شیطونی نکنید.... همدیگه رو اذیت نکنید... با هم مهربون باشید... تا من برگردم.... مواظب خودتون باشید..... خیلی دلم براتون تنگ میشه.....
پنج شنبه شب نوشت: فردا نمیریم!!!!!!....... سفر یه روز به تعویق افتاد خوش بختانه!!
--------------------------------------------------------------------------
تا یکی دو ساعت دیگه قراره بریم باغ!!.... با دوستای خانوادگیمون!.... خیلی معذب هستم!.... اصلا حسش نیست!... گرچه دفعه ی قبل که رفته بودیم(تقریبا ۳سال پیش).... کلی پسر و دختر تو یه رده ی سنی بودیم... و خیلی خوش گذشت.. ولی این سری.... اصلا حسش نیست!!!...... هر چی تلاش میکنم حسش نمیاد دیگه!....
هنوز وسایلمو جمع نکردم!.... الان یه ساک بزرگ آوردم!... ولی نمیدونم چی با خودم ببرم!...
میدونید امسال سال چنده؟... سال ۸۹!... اصلا باورم نمیشه!... واسه سال ۸۸ کلی برنامه ریخته بودم و هیچکدوم عملی نشده!.... دیگه انگیزه ای نیست برای برنامه ریختن و حتی زندگی کردن!...
وای ولی فکرشو کن!!!.....:دی... میخوایم بریم سینما!... پوپک و حج ماشالا..:دی...
اوه اوه اوه...... چند روز پیش... دوستم میگه.... بچه ها گفتن ما میخوایم ۵ شنبه بمونیم تو خوابگاه و استراحت کنیم که واسه کنکور انرژی داشته باشیم.... حالا ببینیم کدومشون قبول میشه!!... من و دوستم که میخوایم بریم بیرون...:دی....
کلی خرید دارم..... آخرین باری که رفتم خرید اصلا یادم نمیاد!.... فک کنم ۳ ساله کفش نخریدم!... ۱ ساله مانتو نخریدم.... ۲ساله روسری نخریدم... خیلیه هااااا!!!.... ولی... جدی میگم نخریدم!....بس که دختر قانعی هستم من..:دی... از شما چه پنهان... بازار طلا فروش ها هم شاید برم!.... نمایشگاه کتاب که دیگه... جای خود داره......
:دی.... میخوام با خودم چند تا جزوه هم ببرم!!!..... جدی میگم هاااااا....
آفرین؟.... وقتی برگشتم کلی کامنت داشته باشم هااااا....... غصه میخورم اگه کامنت برام نذاشته باشید....
-------------------------------------
اینم یه پیش بینی کوچولو:
روز کنکور:
صبح... میرم سر جلسه.... یه دختر تهرانی با یه تیپ خفن کنارمه.... بهش میگم خوندی..:دی.. اگه گفت آره... میگمش آُفرین؟... جواب سوالا رو به منم بده.... اگه گفت نه... میگمش من خوندم خیالت تخت.. از رو من بزن قبول میشی..:دی ..... بعدش من همه رو نگاه میکنم... از هر کی خوشم اومد... بهش میگم امیدوارم قبول شی... دوست دارم تو همکلاسیم شی..:دی.... چقدر خوبه!.... همه یه رشته رو زدن!.... دورو بری ها... چندین تاشون که بچه های دانشگاه خودمونن.... سر به سرشون میزاریم!.... دیگه؟... :دی....:دی.... (دوست دارم چند تا شکلک بزارم ولی واقعا وقتشو ندارم الان!!....)... اسم نمیارم!... یکی از دوستامون میاد... کلی آرایش کرده.... میگمش ازمه!.. چه بید... چه خبرته؟... هنوز که قبول نشدی که!!... یکی دیگه میاد.... شدیدا خوشتیپ کرده.... میگمش اوه.... این هنوز قبول نشده تیپ تهرانی زده...:دی... کاش پسر ها هم باشن!... و مثل اینجا نباشه!... مخملو ببینم!... حتما دیگه بزرگ شده..:دی.. جدی دلم براش تنگ شده!!... نازی!....
دیگه؟... دیگه بعد کنکور... نصف بچه ها میگن ما عصر نمیایم امتحان بدیم...:دی... منم بهشون میخندم میگم بهتر!..... نیاید که خودم قبول شم!... بعد اونا هم سر رو کم کنی که شده همشون میان!...
اینا رو نوشتم!.. هیجان زده شدم!... دوست دارم هر چه زودتر روز کنکور بیاد!!!
-------------------------------
ولی حالا یه چیزی!!....
من خیلی استرس دارم آقا!!... اصلا نمیدونم حوزه ی امتحانیم کجاس!... شهرستان خیلی خوبه!... کوچیکه راحته... همه ی خیابوناشو بلدیم... نه؟.... من عاشق دزفولم!... ولی حالا... من که تهرانو بلد نیستم!... حتما باید کسی منو برسونه!....
--------------------------------------------------
گوشیم خراب شده!.... بعد از ۴ سال!!.... وقتی با کسی حرف میزنم هی خش خش میکنه!... بعد نه صدای من میره نه صدای اون میاد!.... بعد!.. روم نمیشه به بابام بگم....!!!.... خیلی کم رو هستم خب!... خلاصه دلم گوشی جدید میخواد!... ولی.....
----------------------------------------------------------
آفرین؟.... برام دعا کنید قبول شم!!!.....
جدا دلم بری وبلاگم تنگ میشه!...... خدا نگهدار!...
من... ۲تا کابل یو اس بی دارم!.... یعنی داشتم!... گم شدن!.... چه معنی داره کابل یو اس بی گم شه؟... همیشه جلو چشمم بودن ها.... ۲هفتس تمام خونه رو گشتم... ندیدمشون!.... از اون جایی که شدیدا نیاز داشتم.... الان رفتم خریدم!.... ۴تا مغازه رفتم نداشتن... و همه میگفتن داشتیم تموم کردیم.....
بعد دیگه دست اخر!!.... یه لوازم جانبی فروشی بزرگ مبایل هست تو طالقانی!... رفتم اونجا.... یه کابل یو اس بی که صادقانه روش نوشته نوکیا مید این چین!!!... خریدم ۲ تومن!.... به نظرم خیلی گرونه!!!.... رفتم صندوقشون!... هی گفتمش چه خبره!... خیلی گرونه!!...:دی..... گفت اینا ۲۵۰۰ بوده زدیمشون ۲تومن!... گفتم اصلا شما از کجا میدونید من چی خریدم!... آخه فقط یه فیش بهم داده بود خانمه!... گفت میدونم شارژریه!... :دی... گفتمش نه کابل یو اس بیه!.... گناه داشت آقا ریشوئه ضایع شد!...
تازه همینجوری کابلو داده دستم!!.... یه نایلونی چیزی!!....
.
.
.
.
امروز.... با بابام رفتیم یه جایی... از دره دارو خانه نجات رد شدیم!!.... یه آقایی نشسته بود... دعا نویسی میکرد!!.... خوب پول در میاورد هااااا..... میگم خوبه هاااا..... سرمایه هم نمیخواد... سودشم خالصه.... نونشم حلاله.... مردم با رضایت از دل و جان پولشونو میدن دست این یاروها!!!!... ... چرا نمیان اینا رو جمع کنن!!... قبلنم یکی دیدم تو خیابون امام!!..... تازه اون دم و دستگاهی داشت!... این یکی نه!.. فقط یه کتاب داشت و یه پارچه ی سبز!
.
.
.
پشیمونم که آزادمو تهران زدم!.... سختمه برم تهران کنکور بدم!... خیلی سخته!.... ولی.... دلم واسه همکلاسیامون تنگ شده... خوبیش اینه که روز کنکور همه ی هم کلاسی ها میان..... فکر اینکه روزه کنکور همه رو میبینم ذوق زدم میکنه!!.... بعد اون ۴ ساعتی که بین کنکور صبح و عصر زمان میمونه.. احتمالا با همیم و ....
من این روزا تو افسردگی حاد به سر میبرم.... خداییش بیکاری بد دردیه... من دیگه خسته شدم بس که نشستم نقشه کشیدم و برنامه ریختم و هیچ وقت بهشون عمل نکردم.... این چند سال اخیر... خیلی زود تر از چیزی که فکرشو میکردم گذشت.. بچه که بودم... همیشه فکر میکردم یه ادم 17 ساله 18 ساله... 20 ساله... چقدر بزرگه.. همیشه دوست داشتم 18 سالم شه!... حالا میبینم اصلا متوجه نشدم کی 23 ساله شدم!.... من هنوز هیچ کاری نکردم.. به هیچ جایی نرسیدم!...
دیروز... تو سایت ثبت نام آزمون استخدامی اموزش پرورش... وقتی دیدم لیسانس منو نمیخوان... حالم گرفته شد!... نه اینکه خیلی به شغل معلمی علاقه داشته باشم ها.... برعکس... اصلا حال و حوصله ی معلمی رو ندارم... ولی... بدم هم نمیومد!... که یه مدت یه جایی مشغول به کار شم!.... تو یه دبیرستان با دخترای شیطون!.. و خودم باهاشون شیطونی کنم!... چند روز قبلش هم... جایی آزمون استخدامی بود... ولی باز هم رشته ی من به هیچ کاری نمیاد...
همه ی اینا رو بهش گفتم... به نظر شما چی جواب داد؟
گفت... مشکل تو اینه که بی هدفی... بشین به زندگیت فکر کن... و یه هدفی واسه خودت تعیین کن که بعدا پشیمون شی... به اینم فک کن که آینده ای که همیشه از بچگیت بهش فکر میکردی الانه... پس منتظر چیزی نباش... و هدرش نده...
از یه جهت هایی هم راست میگفت ها... ولی....
منم... واسه خودم یه هدف هایی داشتم.... سیستم زندگیمو جوری چیده بودم که.... بهتره هیچی نگم!... فقط اینو بگم که از دست جبر روزگار... همه چی خراب شد.... و الان... اون راست میگه... من دارم بی انگیزه درس میخونم... فقط میخوام ارشد قبول شم... که پس فردا نگن... اون کور و کچل ها همشون فوق لیسانس دارن تو لیسانس... همین و دیگه هیچ انگیزه ای نیست....