درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

میگم!... نزدیک به عید که میشه.... خیابون ها روز به روز شلوغ تر میشه... و سوژه ها روز به روز بیشتر میشه... طوری که... وقتی تو مغازه بیکارم... یه ریز... خودکار دستمه و دارم مینویسم: 

 

یه گوشه ای و مغازمون... یه دره کنارشم یه دستشوییه... بعد همه فکر میکنن اونجا توالته!.... این روزها... خیلی از ادم هایی که میان.... میگن خانم اونجا دستشوییه؟..... میگم نه انباره!!!.... بعد امروز... یه لری اومد....  رفت سمت در.. دستگیرشو کشید دید باز نمیشه.... اومد گفت خانم تو دستشویی کسی هست!!.... منو میگی؟؟.... مردم از خنده!!!

 

میوه ی ممنوعه!

دیدین؟.... دیدین؟.... امروز سوم  اسفنده هاااااا.... یعنی الان زمستونه؟؟..... نه دیگه... عید اومد... هوا که بهاری شده.... احتمالا درخت ها دچار شکوفه ی زودرس میشن... یه چیزی تو مایه های بلوغ زود رس و اینا.... وای خدااااا.... چقدر بوی شکوفه های درخت های مرکباتو دوست دارم.... دیروز... یه میو فروشی داشت کنار میفروخت!....(کنار میوه ی درختی خود رو در خوزستان است)...  یعنی عملا... دیگه عید اومد دیگه!!!.... چقدر دلم کنار میخواد!!.... از نوع نشسته!.... بدون هسته... گس... میخوااااااام! ....  بعد وقتی میخورم... همه میگن... نخور... ضرر داره...!!!... مریض میشی!!!... و من

 

 

دکتر بازی

دارم ازش فیلم میگیرم..... بهش میگم حالا نوبت چیه؟.... میگه نوبت کادوها.... کادوها رو باز میکنه.... میگم از کدوم بیشتر خوشت اومد.... یه جعبه ی لوازم پزشکی دستشه.... میگه از این.... برادرش میگه نه... باید بگی از همشون.... میگه نه من اینو از همه دوست دارم.... یکی از بچه ها... کادویی که براش آورده رو میگیره... بهش میگه اینم دوست داری؟.... میگه آره.... !!!!!... 

 

چند ثانیه بعد.... همشون دارن دکتر بازی میکنن!!!.... 

 

و تولد تموم میشه!  

 

 

الگوریتم زندگی من

اینجوریه دیگه! 

تو زندگی یه قانون هایی هست.... که خود آدم کشفشون میکنه... ما یه درسی داشتیم... هوش محاسباتی!... تو این درسه... از الگوریتم های طبیعی برای کشف یه قانون استفاده میکرد... مثلا الگوریتم ژنتیک... الگوریتم مورچه ای.. زنبوری... و بعد به یه نتیجه ای یا یه فرمولی میرسید و از اون فرمول تو حل مساله ها کمک میگرفت!!!.... حالا من از الگوریتم زندگی خودم به یه نتیجه ای رسیدم.... 

 

مغازه خلوته... هیشکی تو خیابون نیست... میگیم خوب حالا که خلوته... جنس باز کنیم... ملت همه همون لحظه خریدشون میاد و میان تو مغازه و به جنس هایی که دارم باز میکنم و قیمت میزنم دست میزنن!! و بهمشون میریزن!!!.... 

 

وقتی درس دارم... همیشه خوابم میاد.... ولی وقتی درسام تموم میشه... هرکاری کنم خوابم نمیگیره!!!.... 

 

یه مدت شدید هوس پفک میکنم... به بابا میگم.... بابا یه کارتون پفک میخره که تو خونه داشته باشیم.... اصلا میلم نمیکشه برم طرفشون و بخورم!!! 

 

و خیلی چیزهای دیگه!!!! 

امروز اتاقمو مرتب کردم.... جزوه هامو جمع و جور کردم....  احساسات خوب منو فراگرفته... این کنکورو که دادم مثکه باری از روی دوشم برداشته شده!... 

اهان!... اینو یادم رفت! 

 

تا وقتی درس دارم... هر روز یا مهمون میاد... یا برنامه ی بیرون رفتن دارن خانواده.... وقتی درس ها تموم میشه و بیکاریم.... نه مهمون میاد... نه کسی برنامه ای میریزه!!! 

  

خلاصه اینجوریاس!!!

استراحت میکنیم

کنکور هم دادیم تموم!!!..... 

دیدی چی شد؟... عبدکریمو ندیدیم!.... نمیدونم چرا!!!.... ولی دوست دارم قبول شه.... فکر میکنم خیلی آدم درس خونیه... حقشه که قبول شه...  اونا امسال جندی شاپور بودن.... ما دانشگاه آزاد!.... خوب از دوستان که پنهان نموند و به همه گفتم.... از شما چه پنهان که!!!  ۲تا درس بود!.... ضریبشون واسه رشته ی ما صفر بود!..... از سر بیکاری... نشستم شانسی زدمشون.... فکر کن.... تقی به توقی بخوره و درست از آب دربیان.... چه شود....... مثلا تو گرایش قدرت رتبه بیارم!!!!.... اه اه اه 

 

ولی بازار کار قدرت خیلی خوبه فک کنم!.... همه خیلی سریع میرن سرکار!!!...  

ولی هیچ رشته ای به قشنگی بیوالکتریک نیست... اگه دوست داشتین یه پست در مورد بیوالکتریک براتون بنویسم... تا لذت ببرید

 

دیگه چه خبر؟... هان!... دیروز... بعد از کنکور... تو سالن داشتیم با بچه ها حرف میزدیم... یه آقای حراستی اومد... گفت برا چی اینجا وایسادید؟.... منم!!!.... منم بهش گفتم عمو!.... چرا پاسخ نامه های ما رو گرفتید؟... ولی بعضی ها هنوز نشستن سر جلسه؟.... مراقب به زور برگمو ازم گرفت(الکی)... بعد عمو!... بی ادب!... گفت به تو مربوط نیست!.... خیلی بی ادب بود!... جلوی همه گفت!... منم موندم نگاش کردم گفتم.... الان حق ما داره ضایع میشه.... بعد شما میگی به شما مربوط نیست!!!.... و با ناراحتی سالنو ترک کردم!!!.... بیرون سالن... داشتیم با دوستان حرف میزدیم.... عموهه.... عذاب وجدان گرفت... اومد بیرون.... گفت خانم بیا.... بیا تا برات توضیح بدم.... منم نرفتم!... گفتم شما توضیحتونو دادین دیگه...... نرفتن تو!.... امروز عموهه اومد معذرت خواهی!!! 

 

کنکورمو خوب دادم مرسی که برام دعا کردین