درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

عصر دیروز

 

سخت مشغول کار بودم... سنگینی یه نگاهو حس کردم... سرمو بلند کردم... نگاهشو ازم برگردوند... حالا من بودم که نگاهش میکردم و اون بود که سنگینی نگاهمو حس میکرد.... چند قدم راه رفت... نمیدونم متوجه شد یا نه!!... ولی دیگه حواس من همش به اون بود!!!... و به ادم هایی که دوروبرم بودن و باهام حرف میزدن توجهی نداشتم!!!.... لبخندی رو لبم نشست... و ..... بعد که رفت!!!... با خودم گفتم حیف شد هااا... کاش بهش سلام میکردم!!!... من دقیق نمیشناسمش ولی... حس خوبی نسبت بهش دارم!!!... نمیدونم!!... تو اون لحظه هایی که من حواسم نبوده و اون داشته نگاهم میکرده... در حال انجام چه کاری بودم!!!... خوش اخلاق بودم یا بد اخلاق!... با حوصله بودم یا بی حوصله... ولی دوست دارم اونم حس خوبی نسبت به من داشته باشه!!!... 

پ ن : من با همشون فرق دارم... دوست دارم دیگران این فرقو درک کنند!!... و این برام خیلی خیلی مهمه....

ناز نکن!

دیروز ناخواسته باعث رنجش یه نفر شدم!!!.... یه کاریو باید انجام میداد... انجام نداده بود... منم کاملا به شوخی بهش گفتم!!!... و اصلا فکرشم نمیکردم ناراحت شه... بعد دیگه رفتم از پیشش.... به من هیچی نگفت!!!.... فقط داشت توجیه میکرد که چرا اون کارو انجام نداده... منم بهش گفتم شوخی کردم بابا من که خودم دارم میبینم که چقدر کار داری و فرصتشو نداشتی!!.. شوخی کردم!!... بعد دیگه رفتم از پیشش... یه نفر دیگه یه چیزی بهش گفت... با یه لحن خیلی تند جوابشو داد!!!... بعد اون یه نفر بهش گفت از جای دیگه توپت پره!!! رو من خالیش میکنی!!!... اینگونه شد که من متوجه شدم هنوز از شوخی من دلخوره!! 

 

رفتم پیشش... بهش ادامس تعارف کردم... آدامس اوربیت سبز فسفری!!!... فک کن...  بعد هی بهش گفتم آفرین من معذرت میخوام!!... ببخش... من اصلا همچین منظوری نداشتم باور کن... هی معذرت خواهی میکردم... اون بیشتر برام ناز میکرد!!!.... بعد دیدم نه بابا.. مثکه نمیخواد کوتاه بیاد!!... منم بهش گفتم ببین.. دفعه آخری بود باهات شوخی کردم... دیگه نه باهات شوخی میکنم نه بهت پیشنهاد میدم!!!.. و به سرعت از پیشش رفتم( تو دلم داشتم به این فکر میکردم که اخ جون از ادامس هام نخورد و همش واسه خودم موند) :دی.... 

 

دیگه ندیدمش... تا ساعت طرفای ۸ بود... بازم یه کاری داشتم رفتم اونورا!!!.... نشسته بودم... این ور اونورو نگاه میکردم... اومد طرفم!!.... نیشش تا بنا گوش باز بود!!!... یه نایلون پر از شکلات دستش بود.. اومد گفت باید برداری!!!... گفتمش نوچ!!!... بعد خندید!!... منم یکی ازش برداشتم دلخور نشه!! 

 

نتیجه ی اخلاقی!... وقتی یکی از کار خودش پشیمون میشه و معذرت خواهی میکنه... براش ناز نکنید دیگه.... قبول کنید عذر خواهیشو.. وگرنه مجبور میشید برید نازکشی!!! 

نیشخند

نگام میکنه!... میگه اینا چیه؟؟؟ ... میخندم میگم دزدگیره!... میخنده.... منم میخندم! 

 

بعد میگه حالا جدای از شوخی!! اینا چیه!!! 

 

خو حالا چی بهش بگم؟؟؟ 

 

نه یعنی واقعا فک کرده من باهاش شوخی دارم؟؟؟

گدا (۳)

خانمی حدود 50 ساله

سر زنده و همیشه خندان

مشغول به شغل نا شریف گدایی!!!

میاد ... میگه سلام خوبی؟... 200 تومن بده(البته با لهجه میگه 200 تمن دام)

تا حالا فک کنم 5 یا 6 بار بهش دادم. ولی از این به بعد تصمیم گرفتم دیگه بهش ندم. پر رو شده دیگه!!!... چند روز پیش اومد گفت 200 تومن بده.. مثکه طلب کارشیم!.. بهش دادم... جلوی چشم خودم از 3 نفر دیگ هم گرفت!!!... به ملت میگف دره عیده ثواب داره 200 تومن بده!!! ...اه اه اه من چقدر ساده بودم تا حالا!!!!.... من دیگه نمیخوام ساده باشم!!

آخه اون خانم هایی که میرن تو خونه ها کار میکنن... قالی میشورن.. دیوار پاک میکنن... لباس میشورن.... چه فرقی با این خانم دارن!!... اون خانم ها اون همه زحمت میکشن... نهایت روزی 10 تومن درامد داشته باشن... اونوقت این خانمه!!!.... من دیگه محاله بهش پول بدم!!... حتی 1 ریال!!!... اگه احتیاج داره بره کار کنه!!!... لابد از هرکسی که پول میگیره تو دلش به سادگی طرف میخنده!!!.... پر روووووووو چقدر تا حالا به من خندیده!!!....

پ ن: میدونید چرا پول خرد تو بازار کمه؟؟... چون تعداد گداها زیاده... امروز یه پیرمردی اومد... بابا بهش پول داد... پیرمرده که میخواست بره... بهش گفتیم اگه پول خورد داری بهمون بده!... کت تنش بود!!!... تو تمام جیب های کتش پر از پول خرد بود!!!... همه رو بهمون داد!!!...

روزمره

این روزها خیلی پرکارم!!!.... دقیقا میگن وقت سر خاروندن ندارم!!!.... داشتم جنس باز میکردم سرم میخارید!!!... دستم بند بود نمیتونستم بخارونمش!!!... دیگه اوج پرکاریو تصور کنید شما!!!.... دیشب تا دیر وقت مغازه بودیم... طوری که نگهبان محل مرتب میومد سلام میکرد و میرفت!!! :دی :دی.... چقدر شب ها تو خیابون اصلی هایی که همیشه شلوغ هستن سکوت داد میزنه!!!!.... خیلی جالبه!!!... هوا هم خوب بود!!.... یه ریز کار کردیم.... خیلی خسته شدیم!!!... 

 

کارمون که تموم شد... 

 

به مغازه نگاه کردم.... کلی جنس باز کرده بودیم.... بعد هی داشتم فکر میکردم که اونی که میاد این جنس ها رو میخره... آیا به این فکر میکنه که برای اینکه این لباس ها تن ملت بره ما چقدر کار و تلاش میکنیم؟؟؟؟ 

 

 

من وقتی در ازای لباسی که به ملت میدم ازشون پول میگیرم.... همیشه به این فکر میکنم که این پولی که الان داره به دست من میرسه از چه راهی دراومده!!!...... 

  

پ ن: وقتی درس میخوندم حرف هام همش از درس بود!! حالا که کار میکنم حرف هام شده احساسم در مورد کارهام!!!!