امروز خانم واحد روبروییمون دره خونمونو زد!... گفت جا دارین یه دست مبل بیاریم بزاریم تو خونتون!!... احتمالا چند وقت پیش دخترشون اومده خونه دانشجویی خشک و خالیمونو خشک و خالی دیده دلش سوخته!... بعد دیگه یه دست مبل آوردن گذاشتنن تو هال و رفتن!... مبلا یه چیز داغونی اند!.... یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید:دی.... اصلا نمیشه روشون نشست!...
۱)برخلاف چیزی که فکر میکردم... ورزش روزانه نه تنها وقتمو نمیگیره... برعکس تاثیر خیلی مثبتی روی روند کارهای روزانه ام داشته... نمیدونم!... شایدم هم چون اولشه فعلا به شدت با انگیزه جلو میرم!... (البته نه اون انگیزه هاااااااا)
.
.
.
۲)تولد آقا محمد باغبان پور را بهش تبریک میگم. میخواستم تو وبلاگش کامنت بزارم که متاسفانه بلاگفا مدت هاست که کد نمیده نمیدونم بقیه ی دوستان چطور کامنت میذارن!!
.
.
.
۳)دوستان بلاگفایی حالا که بلاگفا داره با وبلاگها این کارا رو میکنه اسباب کشی کنید بیاید بلاگ اسکای با هر جای دیگه ای که سرویس دهیش از اونجا بهتر باشه!... این چه وضعیتیه آخه!!
تقریبا یک ماه پیش.. تو خیابان انقلاب قدم زنان راه میرفتم که دیدم دستگاه خود پرداز بانک ملت خلوته خلوته!... با خودم گفتم حالا که خلوته از همینجا پول کرایه خونه را واریز کنم به حساب!... رفتم و ۳ سوت پولو کارت به کارت واریز کردم.... رسیدشم گذاشتم تو کیفم و کیفور... از اینکه اصلا وقتم برای این کار گرفته نشده... غافل از اینکه مملکته داریم؟
پول از حساب من کم شده بود ولی به مقصد نرسیده بود!... فکر کردم حتما تاخیری تو انتقال پیش اومده تا چند روز آینده میرسه ولی... نرسید!... رفتم بانک مذکور!... گفتن هنوز ۴۸ ساعت کاری نگذشته اگر در ۴۸ ساعت کاری پول نرسید مراجعه کنید!... و ما صبر کردیم و ۴۸ ساعت گذشت و ۴۸ ساعت دیگر نیز صبر کردیم ولی باز هم نرسید!...
سه باره رفتم بانک!... رسید و شماره کارت ها را دادم و یه فرم تراکنش نا موفق بهم دادن و گفتن تا ۴۸ ساعت دیگه اگه پول واریز نشد مراجعه کنید!... ۴۸ ساعت گذشت!... و چند روز از ۴۸ ساعت گذشت...
چهار باره مراجعه کردیم!... فرم تراکنش ناموفق را به آقایی که مثل قل یخی بود نشان دادم...
گفت خانم واریز شده به حساب!... گفتم آقا نشده!... گفت طرف میخواد اذیتت کنه حتما!.... الان پرینت گردش هاش جلومه واریز شده به حسابش خیالت راحت باشه... اگه طرف چیزی گفت بهش بگو بیاد تا من توجیحش کنم!!...
به صاحب حساب مقصد گفتم من دیگه خسته شدم از بانک رفتن لطفا خودتون مراجعه کنید و ببینید قضیه از چه قراره!... قرار شد روز بعد صاحب حساب بره!... و تکلیفشو با بانک مشخص کنه...
فردای همان روز از بانک تماس گرفتند و گفتن اشکالی پیش آمده.. حق با شما بود پول واریز نشده!... بیاید بانک پولتونو بگیرید!!...
چند روز بعد... خوشحال از اینکه روز آخریه که دارم میرم بانک...
وارد بانک شدم و به باجه ی مربوطه مراجعه کردم!... گفت لطفا صبر کنید... نیم ساعتی صبر کردم!... دختر عمه باهام بود... گفت الی... دعوا کن باهاشون!... این چه وضعیه!... ولی من به طرز عجیبی نقطه جوشم بالا بود!!
به کارمند بانک گفتم آقا؟.... اگه من تو برنامه ی نقطه جوش پی ام سی هستم... بیخیال اون صد دلاری خوشکل!... لطفا پول منو بدین برم!... گفت تا ظهر به حسابت واریز میشه! قول داد که روز آخری بود که منو میکشوند بانک!...
من که چشمم آب نمیخورد باز هم کوتاه اومدم و رفتم خونه!
تا ظهر پول به حسابم نیومد... ولی فرداش صبح کله ی سحر از بانک زنگ زدن و بعد از عذر خواهی های فراوان گفتن پول به حسابتون واریز شده!!!!
مملکته داریم؟؟
بانک داری الکترونیکیه داریم؟
کارمند بانکه داریم؟
بانک، عابر بانکه داره؟
تو کف ۱۰۰ دلاری هم موندیم که موندیم!
چرا جدیدا مد شده همه تو وبلاگاشون با خدا حرف میزنن؟....
.
.
.
امروز ساعت ۱۲ اومدم خونه... تو راه همش به اینکه نهار چی بپزم فکر میکردم... به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم!... رسیدم خونه... یهو به سرم زد کلم پلو بپزم!... ساعت ۱۲:۴۰ کلم پلو آماده بود!...:دی... دارم مث مامانم میشم...:دی... زهرا اومد خونه باورش نمیشد غذا آماده س!:دی...
.
.
.
امروز بچه ها سمینار میدادن... همه مسلط؟ مصلط؟ مثلت؟ نمیدونم حالا هر کدوم!... همه راحت!... بی استرس!... خیلی عالی بودن... استاد هم خوشش اومد... فقط پاور پوینت خانم آرامی مال یه استاد دیگه بود... استادمون فهمید.. شستش بیچاره را!.... (راستش ته دلم خنک شد)...هفته ی دیگه نوبت منه:(... نمیخوااااااااااام!!... صبح با چشمای باباقوری زده ی خوابالو!..
.
.
.
یه آقایی تو کلاسمونه... همیشه کت شلوار میپوشه... همیشه ها... بعد بلوزشو میذاره رو شلوارش!.... فک کن!!... امروز هم رفت کنفرانس داد... مهربونه... خیلی تمیز و آروم توضیح میداد... این استاد شه دانشجوهاش دوستش خواهند داشت...
.
.
.
امروز نو.تاش پرررروووو اومد جزوه ی شبکه مو بگیره... گفت به مرتبی جزوه ی بیواینسترومنت ترم پیشت نیست!... ولی امیدوارم کامل تر از اون باشه... اونو خوب ننوشته بودی!... پرررروووو... بهش گفتم جزومو بده برو سریع از جلوی چشمم دور شو و برو از یکی دیگه جزوه بگیر!... نه نگفتم اینو... بهش گفتم شبکه هم خوب نمینویسم... از یه نفر دیگه هم بگیر... بعد گفت نه... از بقیه بهتر مینویسی!...
.
.
.
صبح رفتم به مسئول آموزش میگم... اشکالی نداره دختر اردیبهشتی تو تیر بیاد کارای انصرافشو انجام بده؟... میگه اون که یا زنگ میزنه... یا پیغام میفرسته.... بهش بگو هر وخ دوس داره بیاد... دانشگاه متعلق به خودشه!!(قابل توجه:دی)
.
.
.
این پست پشت کوچه ی علی چپ را بخوانید... منم تجربه اش کردم یه جورایی!....