دیشب من تقریبا زود رفتم بخوابم.... بچه ها بیدار بودن.... طرفای ساعت ۲ اینا بود.... پاشدم اومدم بیرون.... رفتم پیش بچه ها نشستم میبینم دارن یه بازی جدید میکنن!!!.... اولا که خواب از سرم پرید با این بازیشون.... بعدشم... اصلا نمیشه بگم چه بازی ای بود!!.... اصلا یعنی راه نداره!!.... یعنی خداااا این لحظه ها رو از این جوونا نگیر :).... یعنی من این دوستا رو نداشتم چیکار میکردم؟؟.... یعنی اگه یه روزی دیگه ماها با هم زندگی نکنیم.... من اونوقت نصف شب بیدار شم به کی بگم خدا شفاتون بده؟؟
یعنی عاشقشونم.... حرف ندارن :)
یعنی بدش که رفتم دوباره بخوابم همش حرفاشون یادم میومد و بعدش همش لبخند تو تاریکی و تنهایی :دی
حالا امشب زود نخواب... 3تایی بازی میکنیم
بمیری.... همش بهش فکر میکنم میخندم :)
باشه باشه :)))))))
چه غلطی می کردن؟؟؟؟
وااااای نمیدونی.... شنیدن کی بود مانند دیدن.... باید بودی و میدیدی:دی
الی پلی خدا وکیلی بوگو چه بازی بود.حالا میخای همه ندونن بیا یواش به خودم بگو.نمخای به پمبه ای بگو من برم ازش بپرسم.فقط بگو
اصلا راه نداره....
بگو.الی بگو.
دلت بسوزه برام بگو.
ازشون اجازه میگیرم اگه اجازه دادن بازیشونو لو میدم
عکساتونو دست کاری میکردین ؟
Naaa