درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

پیش دبستانی

طبق معمول هر روز میرم دنبالش... مربی مهدشون کتاباشو میده دستم و میگه براش جلد کنید اسمشو روشون بنویسید و بیارید کتاباشون تو مهد میمونه...  بعد حلما رو صدا میزنن... منتظرم تا حلما از طبقه بالای مهد که بهش میگن خوابگاه بیاد پایین... بعد از نهار همه میرن اونجا استراحت میکنن تا والدین بیان دنبالشون... کمی بعد حلما با خوشحالی میاد بیرون... روپوششو درآورده و تاپ تنشه فقط... بهش سلام میکنم و میگم روپوشت کو؟... بعد کتاباشو بهش نشون میدم و طبق معمول هر روز باهم میریم سمت پارک توی مهد... همتا تو پارک منتظره... همدیگه رو میبینن و همدیگه رو بغل میکنن... و سلام میکنن... به طرز جالبی جلوی بقیه رابطشون باهم خوبه... انگار نه انگار همینان که توی خونه بخاطر یه تیله یا حتی یه مروارید ریز گیس و گیس کشی راه میندازن...


دوتاشون روی تاب سوار میشن و تابشون میدم... بعد از پیاده شدن حلما میگه میشه همین الان کتابامو برام بخونی... باهم میریم سمت کتابا که کنار کیفش رو زمین گذاشتمشون و نوار دورشونو باز میکنیم و اسم کتابا رو براش میخونم و میگم اینا کتاب قصه نیستن درسیه کم کم تا آخر سال تحصیلی خاله الهام همشونو بهتون آموزش میده... 


میگه مامان خاله الهام گفته کتاباتونو سیمین کنید که راحت باز بشن... میگم چی؟ میگه سیمین :)))) خندم میگیره و میگم باشه سر راه میریم سیمی میکنیم... من و حلما میریم سمت ماشین و همتا طبق معمول دیرتر میاد و چند باری تهدیدش میکنم که ما رفتیمااا و میریم واقعا... وقتی میبینه واقعا رفتیم میاد دنبالمون... سوار ماشینشون میکنم و میریم سمت لوازم تحریر فروشی کتابا رو میدیم سیمی کنه... و میریم خونه...


از وقتی میرسیم خونه هزار بار ازش میپرسم خاله الهام گفت کتابا رو چیکار کنیم؟ میگه سیمین... چند بار میپرسی گفت سیمین کنید و من هر بار قند تو دلم آب میشه

.

.

.

.

.


شام خونه النازیم... بعد از شام که میخوایم برگردیم خونه... نرسیده به بستنی فروشی همیشگی حلما میگه بابا میشه اسکوپ بلوبری بخری برام؟ خلبان میگه دیروقته بابا... امشب نه... از کنارش که رد میشیم وقتی میبینه که مغازه بازه چند بار میگه میخوام بستنی میخوام... و من و خلبان سکوت میکنیم و رد میشیم از کنارش... حلما وقتی میبینه که نموندیم و ناامید میشه میگه کصافط :))))))


برگام میریزه:)))) خلبان زیر لب میگه اینم اولین حرف جدید اثرات مهد :))))) سکوت میکنیم و صدای ضبط ماشینو بلند تر میکنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد