چند روز پیش... رفته بودم پیش یه آقایی که کاملا منو میشناخت و از قبل بهم گفته بود نتیجه ی کنکورتو که گرفتی حتما بیا پیشم!.... از اونجایی که پرینتر نداشتیم!.... و حال نداشتم برم کارناممو پرینت بگیرم... رتبه و درصد و تراز هامو رو یه برگه نوشتم رفتم پیشش:دی!!!.... نشستیم حرف زدیم!.... بیسکوییت چایی خوردیم.... اون عموهه هی ارباب رجوع داشت.... رتبه و ترازامو دید..... کلی برام توضیح داد.... دست اخر... گفت پارسال یه آقایی بوده... دقیقا شرایط شما رو داشته.... الکترونیک شریف قبول شده..:دی.. گفت شمارشو بهت میدم باهاش تماس بگیر راهنماییت میکنه....
.
.
.
شماره رو گرفتم و برگشتم خونه.... زنگ زدم به پسره!!... پسری بود با صدای نازک... و لهجه ی شیرین دزفولی:دی.... گفت آقای فلانی در مورد شما با من صحبت کرده..... چند تا سوال ازش پرسیدم.... بعد اونم خیلی قشنگ برام توضیح داد.... راهنماییم کرد که چطور انتخاب رشته کنم.... هزار بار گفت حتما قبول میشی!!!.... بعدش از مشکلاتش هم برام گفت... و کلی راهنمایی هاییم کرد که وقتی قبول شدم چه کارهایی باید انجام بدم!!.....
.
.
.
ده دقیقه ای حرف زدم باهاش... بعد ازش پرسیدم که شما پارسال رتبتون چند بوده؟.... گفت 14!!!!!!........ یعنی اگه اون لحظه دستم به اونی که منو پیش این پسره فرستاده بود میرسید کله اش را کنده بودم!!!....
.
.
.
دیگه من هیچی نگفتم و هر چی پسره اصرار کرد و گفت رتبه ات چند شده هیچی نگفتم!... فقط موندم تو کف این که شرایط من و این پسره کجاش شبیه هم بود!!!.... 14 کجا و .....
.
.
.
بعد تازه پسره گفت کارشناسی کجا بودی؟.... گفتمش دزفول!... گفت جندی شاپور دیگه!!... بعد من با با شرمندگی گفتم نه!... آزاد!... یعنی این عموهه منو فرستاده بود پیش این پسره که فقط ضایع شم!.... ولی پسره خیلی خوب برخورد کرد و اصلا ضایعم نکرد!.... منم دیدم بچه ی خوبیه رتبمو بهش گفتم!... ولی خیلی خجالت کشیدم!.....
من ادم گریه رویی نیستم ها!!... آدم احساساتی ای هم نیستم.... کلا تو زندگیم فک کنم انگشت شمار بوده وقتایی که اینجوری گریه کردم اونم به اندازه ی انگشتای یه دستم ها.... نه بیشتر!.... ولی... تحمل بعضی اتفاق ها واسه ادم خیلی سخته... یه وقتایی... یه مشکلاتی پیش میاد.... که... ممکنه ادم خیلی خیلی ناراحت شه... و غصه بخوره و حتی اشک بریزه... ولی... بعد از مدتی وقتی یادش میوفته پشیمون شه که چرا اون همه خودمو اذیت کردم... و میفهمه که اتفاق مهمی نبوده و تموم شده.... و همه چی تموم میشه میره... ولی.... بعضی اتفاقات.. رو زندگی تاثیر میذاره و... و شخص رو دستخوش ضربه های روحی شدیدی میکنه.... ضربه هایی که به مرور زمان پر رنگ تر میشن و .... جبران ناپذیرند....
.
.
.
.
اینا رو اینجا مینویسم تا همیشه بمونه..... نمیدونم.... شاید یه روزی به این مشکلاتم خندیدم!.... ولی الان.... دوچار شوک شدم.... شاید این مشکلات باعث شه قدر چیزایی که بعدا به دستشون میارمو بیشتر بدونم......
وقتی که گریه میکنم......
شباهت چشم و بینی:
هر دو سرخ میشوند..... از هر دو آب میریزد پایین!!!!
تفاوتشان:
چشم هایم ریز میشوند و بینی ام بزرگ!!!!
ماهه من غصه نخور زندگی جذر و مد داره
دنیامون یه عالمه آدمه خوب و بد داره
ماهه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن
همه که پر ترک مثل تو و من نمیشن
ماهه من غصه نخور مثل ماها فراوونه
خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه
ماهه من غصه نخور گریه پناه آدماس
ترو تازه موندن گل ماله اشک شبنماس
ماهه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه
اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه
ماهه من غصه نخور خیلیها تنهان مثل تو
خیلیها با زخمای زندگی اشنان مثل تو
ماهه من غصه نخور زندگی خوب داره واسش
خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت
ماهه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه
اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه
ماهه من غصه نخوردنیا رو بسپار به خدا
هر دومون دعا کنیم تو هم جدا منم جدا
وقتی به چیزی که میخوای میرسی... میبینی فکر کردن به رسیدن به اون چیز... شیرین تر از رسیدن به اون چیزه.. این یه فکر احمقانه است....... من نمیخوام همش فکر کنم و خیال پردازی کنم... من با تمام وجود میخوام به همه ی ارزو هام برسم!... و بالاخره یه روزی به همشون میرسم....
.
.
.
یکی از آرزوهام اینه بتونم به جایی برسم..... که آرزو های چند نفرو برآورده کنم..... اگه دل اونا شاد باشه... منم به آرزوهام رسیدم....
.
.
.
یکی از آرزوهام اینه که خاله بشم.... و خواهر زاده هام دوستم داشته باشن..... و بهم افتخار کنن.... وای خداااااااااا...... الان یه حس عجیبی دارم.....
.
.
.
فکر کردن به بعضی لحظه ها یهم هیجان میده........ احساس کدنشون حتما بی نظیره.....
.
.
.
من با تمام وجود واسه رسیدن به آرزوهام تلاش میکنم.......