درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

زلزله!

نه مثکه جدی جدی.... زلزله بوده دیشب!.... 

من خواب بودم!... دیشب از ساعت ۹ رفتم بخوابم!... خو چیکار کنم!!! زود خوابم میگیره!... در عوض صبح واسه نماز خودکار بیدارم!... بعدشم دیگه نمیخوابم!...  

 

داشتم خواب میدیدم!... نمیدونم چه خوابی... یه لحظه احساس کردم یکی تو اتاقمه داره تختمو تکون میده!... صدای جیر جیر تختم بلند شده بود.... چشمامو باز کردم... دیدم ای بابا زمین داره میلرزه!... بعد یهو همه چی آروم شد!... پاشدم!...!.... بعد فک کردم من چرا دنبال قرص سیانول میگردم! بشینم دعا کنم زلزله بیاد!... بعدتو تخت خودم... زیر پتوی گرم و نرمم.... خونمون هم که طبقه سومه....حتما میریزه پایین و دیگه راحت به ملکوت اعلا میپیوندم!

 

میخواستم برم مامانم اینا رو بیدار کنم!... ولی گفتم الان میگن چته؟ خواب دیدی حتما!!!!

مبایلمو نگاه کردم دیدم دختر اردیبهشتی ساعت ۱۰:۲۳ مسیج داده و من خواب بودم!... جواب مسیجشو نوشتم و بهش گفتم ببیییییین الان زمین لرزه بود یا من خواب دیدم!... گفت آره زمین لرزید!.... 

 

بعد الان که خانواده بیدار شدن بهشون میگم دیشب شما اصلا بیدار نشدید؟... زلزله رو حس نکردین؟... میگن نه!... بعد الان عمو اومده بهش میگم دیشب زلزله رو حس کردی؟.... میگه نه ه ه من تا آوار نریزه تو سرم هیچی رو حس نمیکنم... بهش مییگم عمو و و و من حس کردم!... هیچی نمیگه ولی  میخنده!!!!!!!! 

بعد خودم خندم میگیره!... ۴پایان زودتر از انسانها زلزله رو حس میکنن!...

یه چیزی بگم؟ 

 

تو بیمارستان تو بخش های ویژه یه اتاقک هایی هست که توش طبقه بندی کوچیکه و رو هر طبقه اسم دارویی که اون تو هستو نوشته!... چند باری که رفتم اونجا... همش چشمم دنبال اسم  قرص ها بوده!... که ببینم توشون قرص سیانول هست یا نه!... ندیدم!... 

 

از اون قرصایی که هرکی بخوره در عرض چند ثانیه میمیره! ! !‌‌ ! ! ! 

 

خواب!

چند شبه همش شبا خواب بد میبینم!.... و وقتی بیدار میشم میگم آخیییش همش خواب بود!...  

دیدید گاهی وقتا تو فیلما... واسه یه نفر یه اتفاق خیلی خوبی میوفته؟... بعد طرف باورش نمیشه و میگه باورم نمیشه حتما دارم خواب میبینم!... واسه من تاحالا اصلا همچین اتفاقی نیوفتاده که از خوشحالی احساس کنم دارم خواب میبینم! 

فقط گاهی وقتا برام اتفاقای خیلی بدی افتاده که دوست دارم همش مثل یه خواب باشه و چشمامو باز کنم ببینم همش تموم شده!

شب نوشت!

چشمام باز نمیشه!... این آپ رو دارم چشم بسته مینویسم... منتظرم آخه.. اگه الان برم بخوابم راحت نمیخوابم چون همش منتظرم!... 

میگم!... از چی بگم حالا؟ 

 

هان!... فهمیدم.... از عمو براتون میگم!... امروز که رفتم آزمون... اونجا همه بی ادب هستند... هیشکی سلام بلد نیست... بعد من تا وارد میشم هی به همه سلام میکنم... همیشه صندلی من کنار صندلی یه عموییه... همیشه وقتی میرم میشینم بهش سلام میکنم... بعد امروز... یه خورده زود رفتم.... ولی عموهه نشسته بود تو سالن!... دیگه اونو که میبینم میدونم صندلیم کنار اونه و لازم نیست هی دنبال صندلیم بگردم... رفتم بهش گفتم سلام... بعد نشستم... بعد اونجا هیشکی هیشکیو نمیشناسه!... سرم پایین بود.. عموهه برگشت گفت خانم.... اسممو میدونست!!!!... گفت خوندی؟... گفتمش نه!... نرسیدم!... گفت دانشجویی؟... گفتمش آره... بعد گفت من ۱۱ سال پیش فارغ التحصیل شدم... میخواستم بگمش عمو از سر کچلت معلومه... ولی بیچاره کچل نیست... بعدش اسم استاداشو میگفت... گفت هنوزم اینا اینجا دارن درس میدن!... 

 

 

 

بعد آروم بود... یهو گفت... نگاشتا خیلی سختن!... خندم گرفت! 

 

بعد میخواست یه چیز دیگه بگهووو خانومه گفت شروع کنید... بعد دفترچه هامونو برداشتیم و شروع کنید!.... 

 --------------------------------------------------------------------

 

الان از مهمونی اومدیم... تو مهمونی.. نشستیم دبرنا بازی کردیم.... قرار شد هرکی برد پاشه برقصه!... پسر عمه بزرگه برد... گفتیمش یالا باید برقصی... شوهر عمه گفت نه ه ه ه ه ماه محرمه!... قرار شد بعد از محرم قضاشو به جا بیارهْ!!!! 

 

--------------------------------------------------------------------- 

 

فردا صبح آزمون دارم!... کی بیدارم کنه حالا! 

 

هااااااا بعضیا که تنها تنها میخوان برن شهیون خوش بگذره بهشون.... جای منم خالی کنن... منم میخواااااااام!!!! 

 

خو دیگه برم بخوابم!... شب بخیر...

انگیزه

میگم!....dance3.gifحدود یه ماهه یکی از دوستای نزدیکمو ندیدم!....خو چیکار کنم!..victory.gif اونا تو یه شهر دیگه زندگی میکنن ما تو یه شهر دیگه... بالاخره راه دوره دیگه... او و و و و .....و و و و ه ه ه ه...  ما دزفول زندگی میکنیم اونا اندیمشک!.... خیلیه هاااا نه؟

دیروز زنگ زده میگه ها الی چطوری؟... په اچه صدات گرفته؟... سرما خوردی؟... میگمش نه... تو این مدت خو دیگه... عوض شدم... اگه ببینیم نمیشناسیم... پیر شدم... موهام رنگ دندونام شده... میگه برا چی؟... میگمش خو دیگه پیر شدم پا پروژهComputerReading a Book هرکارش میکنم تموم نمیشه!

 

خو اینو ول کنید حالا......  

----------------------------------------------------------- 

الان داشتم تو اسمایلا دنبال شکلک با مزه میگشتم.. اینو دیدم:connie_caveman-1.gif 

 

بعد یاد اون روز افتادم که امتحان مدیریت خدمات بهداشتی درمانی داشتیم..... یعنی درسی آسون تر ازش نیست... قبلش رفته بودیم سوله نمره ها رو ببینیم... مشخصه یه درسو میخواستم... کارت ورود به جلسه رو درآوردم و مشخصه رو از روش نگاه کردم... بعدش دیگه رفتیم که بریم سر جلسه... امتحانومونم طبقه سوم حسابی بود... هرچی گشتم کارتم نبود... این حراستی فگری هم نمیذاشت بدون کارت برم تو... گفتم حتما کارتو تو سوله انداختم!... به انگیزه گفتم... تو برو من نمیام!... برم دنبال کارتم بگردم اگه ندیدمش دیگه هیچی دیگه!... درسو حذف میکنم!... انگیزه گفت مگه دست خودته... حذفش میکنم یعنی چی... بدو بریم کارت المثنی برات بگیریم... دقیقا مثل این اسمایله انگیزه موهامو گرفته بود با خودش میکشوندم!.... البته چادرمو!... بعد دیگه رفتیم از اینور به اونور... هی گفتمش انگیزه تو برو سر جلسه.. امتحان شروع شده... گفت نه!.. باید با هم بریم... بیچاره موند تا برام کارتی صادر کردن بهم دادن!.... چه روزی بود!... خیلی خندیدیم...آخرشم... چند ترم بعد... دیدم تو کیف پولم یه کارت ورود به جلسه هست!... کارته تو کیف پولم بود و ما..........