-
for soroor
یکشنبه 11 تیر 1391 15:54
جلسه ی گروه بود..... بچه هایی که پروپوزال داشتن همشون پشت دره اتاق ریاست دانشکده نشسته بودن..... منتظر تا یکی یکی برن تو جلسه و پروپوزالشونو ارائه بدن و ..... همه استرس.... من و سارا هم تو سلف..... مشغول سرچ..... جلسه ی دفاع پروپوزال تموم شده بود.... رفتیم که ببینیم نتیجه چی شده و ..... دکتر فیر...ز.. آباد.ی داشت از...
-
لوبیا
شنبه 20 خرداد 1391 23:20
بابا از دز اومده..... لوبیا آورده.... الان لوبیا رو گازه داره میپخه:دی.... خونمون به شدت بوی لوبیا گرفته:دی..... دارم حال میکنم با بوش:دی . . . به یاد روزهایی که وقتی با بوی لوبیا از خواب بیدار میشدم همش به مامان غر میزدم:دی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 خرداد 1391 17:56
چند سال پیش... اون موقع ها که تازه با اینترنت و بخصوص با چت کردن آشنا شده بودم.... فکر میکردم که آدم... اگه یه جایی تنها باشه و اینترنت در دسترسش باشه... هیچ وقت حوصلش سر نمیره و هر چی که بخواد دم دستشه و ..... چقدر آن زمان ها لذت میبردم از چت کردن و خالی بستن و سرکار گذاشتن ملت و ..... و وقتی میرفتم اینترنت گذشت...
-
روزمره
پنجشنبه 4 خرداد 1391 19:57
الان خونه عمه هستیم..... میخوایم بریم بیرون.... من آماده شدم.... 4زانو رو مبل نشستم و دارم مینویسم تا بقیه هم آماده شن.... کلی برنامه ریزی کرده بودم که هفته دیگه برم دز.... ولی.... الان جیمیلمو باز کردم دیدم دکتر فا....طم..ی زاده لطف کرده 3 سری تمرین برام میل کرده.... از همین تریبون رسما از ایشون تشکر به عمل میارم.......
-
روزمره
شنبه 30 اردیبهشت 1391 21:21
مکالمه ی اول: خب انقد بی حوصلم که حوصلم نمیکشه دقیقا بگم چی بود مکالمه.... ولی یکی از دوستای خیلی نزدیکم.... که تو برنامه نویسی خیلی حرفه ایه..... آنلاین بود و میخواستم ازش یه سوالی بپرسم... الگوریتم برنامه را براش توضیح دادم و گفتم که بلدم بنویسمش فقط واسه شروعش یه سوالی داشتم..... بعد فقط میخواستم اون سوالمو جواب...
-
یه قانون
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 00:27
گاهی وقت ها تنها چیزی که حال آدمو خوب میکنه خرید کردنه.... و کادو گرفتن.... حتی یه جاکلیدی کوچولو..... یه تی شرت.... یه عروسک.... یه رژ لب.... یه دفتر..... یه بیسکوییت لوآکر(بدون روکش شکلاتی).... یه کتونی ورزشی.... یه ام پی تری پلیر.... یه فلش.... ... ... ....
-
دل خوشی های کوچک زندگی
شنبه 9 اردیبهشت 1391 20:07
جدیدا متوجه شدم... یه چند تایی از این دوروبری هام امید به زندگیشون صفره!.... یعنی خود صفر!!.... بعد نشستم با خودم کلی فکر کردم!..... دیدم من از این زندگی دل خوشی ندارم.... ولی.. امید به زندگیم صفر نیست!.... خب این یه چیز مثبتیه!... و از این بابت خرسندم!.... یه چیز دیگه که خوشحالم کرد این بود که.... چند شب پیش آخر...
-
fuzzy logic
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 09:50
دیشب تو خونه کلی سوژه داشتیم..... خیلی خندیدیم..... امروز نمره های فازی را میزنن..... احساس میکنم بین خنده های دیشب و نمره های فازی که امروز اعلام میشه یه ارتباطی وجود داره!...... ته دلم خالیه!..... بعدا نوشت. ۱۲.۵ شدم . همه چی به خنده های دیشب برنمیگشت... یه چیزایی هم به روز قبل و شب امتحان برمیگرده....
-
روزمره
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 23:28
با بچه ها تو سالن مطالعه ایم.... من نشستم.... دارم یه سی دی واسه سارا اینا رایت میکنم.... زهرا و فاطی هم ایستادن و صحبت میکنن.... فاطی میگه الان پیش نسرین.ش بودم کلی کمکم کرد و چیزای جدید بهم یاد داد و ایرادای برناممو گرفت و ...... زهرا صاف تو روم نگام میکنه و میگه.... د بیا.... کاش بجای الی نسرین.ش هم خونمون...
-
روزمره
شنبه 2 اردیبهشت 1391 22:27
-
غر و لند های درسی
شنبه 2 اردیبهشت 1391 21:39
-
پرزنتیشن
جمعه 25 فروردین 1391 22:38
صبح با تالاپ تولوپ دلم از خواب پاشدم.... تند تند صبحانه آماده کردم و با بچه ها خوردیم و رفتیم دانشگاه... همش تالاپ تولوپ.... انقدر اسلاید هامو خونده بودم... و مقاله هامو فول بودم که تو راه تو ذهنم داشتم ارائه میدادم و ذهنمو تنظیم میکردم که رو هر اسلاید چی بگم... ولی خب همش تالاپ تولوپ و .... وارد کلاس شدیم.... دکتر...
-
data mining
سهشنبه 22 فروردین 1391 11:07
فردا ارائه ی پروژه ی داده کاوی است. پروژه ای که از روز اولی که استاد وارد کلاس شد... یکی از مواردی که خیلی روی آن تاکید داشت این بود که موضوع پروژه تا 1 ماه آینده باید فیکس شده باشد. یک ماه و چند هفته گذشت و هیچ کسی هیچ موضوعی را تعیین نکرده بود... و هر جلسه استاد میگفت پس این موضوع پروژه هاتون چی شد!.... و همه...
-
روزمره
یکشنبه 20 فروردین 1391 10:37
۲ روزه که جز پیاده روی بعد از ظهر دیگه هیچ کار مفیدی در طول روز انجام نمیدم!!.... با اینکه همش پای لپ تابم ولی عملا همش گیم بازی میکنم!!!.... تمرین هامو که دوشنبه باید تحویل بدم انجام دادم.... فقط مونده ۲تا سمیناری که احتمالا یا آخر این هفته باید ارائه بدیم یا آخر هفته ی آینده!.... که کار اونا کلا مونده!!!..... اینو...
-
روزمره
پنجشنبه 17 فروردین 1391 21:19
دیشب از معدود سفر هایی بود که تو قطار هیشکی با هیشکی صحبت نمیکرد... معمولا تو کوپه های ویژه ی خواهران ملت صحبت میکنن.... ولی دیشب همه سایلنت.... منم که تا وارد کوپه شده رفتم بالا و تا جایی که شارژ لپ تاب اجازه میداد تمرین های پردازشو حل کردم.... یه خانومی هم سفرمون بود... بچه اش باهاش بود... یه دختر با دست و پای...
-
روزمره
چهارشنبه 16 فروردین 1391 13:52
تو مغازه نشستم.... بغض تو گلومه.... مشتری تو مغازه نیست.... فروشنده ها همه سر جاهاشون نشستن هیشکی هیچ حرفی نمیزنه.... منم خیره شدم به شلوار جین هایی که روبرومه... فکرم ولی... هزار جاس.... یه دختره که سمت بچه گونه کار میکنه.... ۱۰ سال ازم کوچیکتره.... خوش اخلاق و خستگی ناپذیر... جوون و شاداب.... انگار که هیچ غمی تو...
-
روزمره
یکشنبه 13 فروردین 1391 22:57
گلی داره پیکشو حل میکنه...یه سری سوال باید بنویسه و حل کنه.... کتاباش همه اینور اونورن... نمیدونم میدونه مانتو شلوارش کجان یا نه.... من به جاش استرس دارم و هولی گرفتم که این بچه صب زود باید بیدار شه:(.... . . . . امروز صب وقتی بیدارم کردن.... فقط به این فکر میکردم که برم خونه و بخوابم..... بعد از ۳ شب متوالی که خونه ی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 فروردین 1391 20:19
-
روزمره
دوشنبه 7 فروردین 1391 18:37
این آدمایی که وقتی کارت دارن تماس میگیرن و مسیج میدن و شمارتو بلدن و وقتی کارشون داری و باهاشون تماس میگیری وانمود میکنن شمارتو ندارن و میگن شما؟ واقعا آدم های ضایعی هستن و از صمیم قلب براشون متاسفم..... اینو قبلا میخواستم بنویسم الان یهو یادم اومد گفتم بنویسم. . . . امروز تو باغ رو سکوی جلوی ساختمون نشسته بودیم بعد...
-
روزمره
یکشنبه 6 فروردین 1391 17:48
امروز صب مغازه بودم.... مشتری ها همه شهرستانی..... بعد همینجوری که نشسته بودم پیش صندوق.... یه خانومی رد شد خیلی شبیه به یکی از همکلاسی هام بود.... از بچه های تهران!!!.... بعد پشتش به من بود.... اسمشو گفتم برگشت!!!!.... به شدت شوکه شد!... باورش نمیشد... گفت اینجااااااا چیکااااااااار میکتی:دی..... بعد دیگه یه کم با هم...
-
با تشکر از سامیه و دکتر به...ن.ام
یکشنبه 6 فروردین 1391 00:31
خب! قضیه از اونجا شروع شد که.... یه مدت هر روز صبح علی الطلوع آماده میشدم و میرفتم یه بیمارستانی که یکی از دوستام با هزاااار پارتی و سفارش و اینا برام جورش کرده بود که یه سری دیتا بهم بدن..... روز اول من و دوستم با هم رفتیم.... شروع یک پروژه ی عظیم که هرگز فکرشم نمیکردم همچین فرصتی یه روزی برام جور شه..... یادم نیست...
-
نودویک
شنبه 5 فروردین 1391 11:56
-
سال نو مبارک
شنبه 5 فروردین 1391 11:24
امروز ۵ امه.... نمیخوااااااااام چقدر زود دارن میرن روزها!!...... . . . سال نو مبارک و از این حرفا.... ایشالا که سال خوبی داشته باشید و.....
-
:)
یکشنبه 7 اسفند 1390 14:59
من؟... این منم؟.... باورم نمیشه دارم برنامه مینویسم!!!....:)))) من؟؟.... این منم واقعا؟؟؟..... صبح زود از خواب بیدار میشم و میرم کنکور پی اچ دی میدم... با اینکه نخوندم و میدونم قبول نمیشم امسال... ولی حس خوبی بهم مده:).... و بعد از دیدن سوالا احساس میکنم که نه... مثکه آدم اگه بخونه میتونه:)... و بعد از امتحان هر کی...
-
تقویم
چهارشنبه 3 اسفند 1390 00:26
-
روزمره
دوشنبه 10 بهمن 1390 10:14
تو ماشین.... سرشو رو پام گذاشته بود... گفت امشب میای خونمون؟.... گفتم امشب نه ولی یه شب دیگه میام... گفت دوستاتم با خودت میاری؟.... گفتم بیارمشون؟.... گفت آره دوستاتم بیار... بعدش گفت اسم دوستات چین؟.... گفتم سارا و زهرا... گفت منم دو تا دوست دارم!.... اسماشون قازقولنگن!!! . . . تو اتاق داشتم باهاش بازی میکردم... مثلا...
-
روزمره
پنجشنبه 6 بهمن 1390 15:24
-
روزمره
جمعه 30 دی 1390 02:05
روز سختی بود امروز.... کلن اینکه آدم اونایی رو که دوس داره تو مشکل و سختی ببینه خیلی بهش فشار میاد.... خیلی بیشتر از اینکه خودش یه مشکلی داشته باشه....
-
همراه من...
دوشنبه 19 دی 1390 13:18
-
سمینار دی آی پی
دوشنبه 19 دی 1390 13:07