-
لحظات به یاد موندنی
چهارشنبه 3 شهریور 1389 11:54
چند دقیقه تا اذان مونده.... میزبان یه سینی پر از فنجان کوچیک محتوی آب جوش و نبات دستشه و به مهمونا تعارف میکنه... هر کی یه گوشه نشسته و همه منتظر اذان..... هر کی آب جوش برداشته داره با قاشق کوچیک نباتو توش حل میکنه.... یکی داره تو فنجانش فوت میکنه که وقتی اذانو گفتن خنک باشه و بتونه سریع سر بکشه... رادیو روشنه.......
-
داستانک(۱)
سهشنبه 2 شهریور 1389 13:55
مثل همیشه تو خیابون جای پارک پیدا نمیشد... دره پارکینگ آپارتمان هم ملت بی ملاحظه پارک کرده و رفته بودن... چند دقیقه ای تو کوچه منتظر موندم تا شاید صاحب ماشین پیداش شه ولی نشد... پیاده شدم... با پام زدم تو لاستیک ماشین بلکه دزدگیرش به صدا بیوفته و صاحب بی ملاحظه اش هرجایی هست خودشو برسونه... ولی بی فایده بود... منم طبق...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریور 1389 20:58
اینجا مال خودمه.... پس هرجور دلم بخاد اداره اش میکنم و دوستش دارم.. من مدیر خوبی هستم و نمونه ی بارز یه ادم موفق... یه ادمی که پر از تجربه است تو بعضی زمینه های خاص البته... و کم کم دارم تو زمینه ی وبلاگ نویسی و وبلاگ شناسی و غیره و غیره.... هم ادم باتجربه ای میشم... و به خودم افتخار میکنم.... راستش میخواستم فقط تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مرداد 1389 16:12
...و فرار میکنیم از جایی که روزی برای تنهایی هایمان ساخته بودیم... و امروز درونش همه چیز جا میشود جز تنهایی....
-
روزمره
چهارشنبه 27 مرداد 1389 15:11
مرداد تو یه چشم به هم زدن برای من گذشت.... دیگه چیزی ازش نمونده... به شهریور نزدیک میشیم و تالاپ تولوپ من بیشتر میشه... خیلی نگرانم.... برام دعا کنید!! خوندن این پست از وبلاگ پشت کوچه ی علی چپ باعث شد بیشتر تالاپ تولوپ شم و خوندن این پستش نیشم را تا بنا گوش باز.......
-
اشک هایش
دوشنبه 25 مرداد 1389 11:10
گلی رو مبل نشسته بود و آروم آروم اشک هاش میریخت پایین... هر کی رد میشد میگفت این چرا گریه میکنه.... رفتم سمتش.. بهش گفتم چرا گریه میکنی؟... گفت امشب قراره مهدی و داداش محسن بمونن اینجا ولی مامان اجازه نمیده من بمونم... بهش گفتم خب تو فردا کلاس زبان داری... گفت موقع کلاس زبانم بیاید دنبالم ببریدم... براش توضیح دادم که...
-
روزمره
شنبه 23 مرداد 1389 21:38
امروز وقت افطار... ۳تا خانم تو مغازه بودن.... فروشنده مون یه جعبه خرما دستش بود به همه تعارف میکرد... به این ۳تا خانم ها تعارف کرد.... ۳تاشون برداشتن... و ۳تاشون بعد از خوردن خرما هسته را پرت کردن رو زمین!!.... فروشندمون گفت صدای چی بود!... گفتمش هسته ی خرما!... باورش نشد!! عصر ها از وقتی میریم مغازه یه ریز در مورد...
-
همه ی حدسیات او
چهارشنبه 20 مرداد 1389 17:27
خوندن این پست از وبلاگ روزهای پمبه ای را به همه ی شما توصیه میکنم در ضمن نظراتتون برای من خیلی مهمه
-
پارتی
سهشنبه 19 مرداد 1389 22:46
تمام تلاشمو کردم و همچنان میکنم.... تا از بند پ استفاده نکنم.... امروز... داشتم باهاشون مشورت میکردم.... در حالی که پاهامون تو آب یخ بود و کله هامون داغ از آفتاب... و در حالی که از زانو به پایین خیس بودیم و از زانو به بالا خشک... چهار نفرشون افتاده بودن به جونم و ول کن ماجرا نبودن.... و چهار کلمه میگفتیم و بعد سردی بی...
-
روزمره
یکشنبه 17 مرداد 1389 17:11
دلم واسه روزمره نویسی و پراکنده نویسی یه ذره شده.... یه سوال!... شما چه حسی نسبت به آهنگ جدید 2afm دارید؟.... من که خیلی دوستش دارم... اصولا آهنگ رپ گوش نمیدم ها.. ولی هر موقع pmc این اهنگو میذاره میشینم کامل میبینمش و گوش میدم و ... لذت میبرم ازش!!.... . . . امروز یه خانواده ی عرب اومده بودن تو مغازه.... 11 نفرشونو...
-
شاهراه
شنبه 16 مرداد 1389 10:15
برای شروع یه کار جدید چند چیز خیلی مهم هستن. اعتماد بنفس بالا... جرات ریسک کردن... مشوق خوب... ....و مهم تر از همه کسی که به ادم اطمینان بده که هر اتفاقی بیوفته پات وایساده.... نمیدونم وقتش رسیده یا نه.... خودم که فکر میکنم هنوز زوده... ولی دیگران انقدر اصرار میکنن که.... منم اعتماد بنفس کاذبی پیدا کردم.... آدم ریسک...
-
!!
جمعه 15 مرداد 1389 18:08
مدتیه بعضی از وبلاگ ها را که باز میکنم آخرین پستشون نمیاد و همون پست قبلیشون میاد... در صورتی که میدوم آپ کردن و آپشونو تو گوگل ریدر خوندم!!.... همچنین... وبلاگ ها را باز میکنم تو قسمت کامنت ها نوشته نظرات ۰ ولی وقتی باز میکنم میبینم چند تا کامنت دارن!!! هیستوریمو پاک میکنم باز هم این قضیه ادامه داره!! ویندوز عوض کردم...
-
روزمره...
پنجشنبه 14 مرداد 1389 13:43
امروز ۲تا آقای با هم اومده بودن خرید کنن... یه پیرهن خریدن... اومدن حساب کنن.... داشتن در مورد جنس پیراهن مذکور ازم سوال میپرسیدن... و در مورد اتو کردنش و .... آقاهه گفت خانم فروشنده گفته اینا خیلی چروک میشه منم هولی گرفتم!!!!.... حالا اتو کردن که هولی گرفتن نداره...ولی گاهی وقتا واسه بعضی کارا ادم هولی میگیردش!!!......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مرداد 1389 15:59
روحیه ی فوق العاده ای داره..... هر موقع از چیزی ناراحتم... با ۴تا اس ام اس یا چند دقیقه تلفنی صحبت کردن آرومم میکنه.... امروز ناراحته... داره بهم اس ام اس میده... من بجای اینکه بتونم آرومش کنم... دارم اشک میریزم!.... و نمیدونم چه جوابی بهش بدم.... میدونم بهش شوک وارد شده... ولی شک ندارم که اونقدر قوی هست که با غم اش...
-
قانون!
چهارشنبه 13 مرداد 1389 09:10
چند سال پیش.... با پس اندازم... یه زنجیر و آویز خریدم.... خیلی دوستشون داشتم... یه روز صبح از خوب بیدار شدم... زنجیر گردنم نبود... هرچی گشتم آب شده بود رفته بود زیر زمین!.... تمام تلاش های من بی فایده بود... و من قید زنجیر را زده بودم و فکر میکردم حتما یه جایی از گردنم افتاده و متوجه نشدم!!.... تا اینکه بعد از یکی دو...
-
از گوش ها تا...
دوشنبه 11 مرداد 1389 09:06
تمام طول کلاس حواسم به گوش هاش بود... گوش هاش عینهو جن های تو ی فیلم سایه ها بود!... یعنی کمی دراز و گوشه دار و نوک تیز!!.... اولش... کمی گوش هاشو با اون آقایی که جلو نشسته بود و موهای جلوی سرش ریخته بود و بقیه ی موهاش هم در شرف ریختن بود مقایسه کردم!... گوش های این یکی گرد و کوچیک و خوش تراش و مرتب بود و قشنگ مماس با...
-
این روزها...
جمعه 1 مرداد 1389 20:36
فک کنم باید یه دوره بدن سازی برم.... تو خیابون و تو سوپر ها و فروشگاه ها و ... بیشترین چیزی که جلب توجه میکنه برام نوشابه های انرژی زاست.... بس که زود انرژیم تحلیل میره و خسته میشم!... ولی تا حالا نخریدم!!.... تنهایی هیچی حال نمیده.. خوبه که همیشه چند تا آدم پایه دورو بر آدم باشه.... این روزها... چیزای جدیدی را تجربه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 تیر 1389 21:54
از همه ممنون بابت کامنت ها
-
روزهای ویژه!!
یکشنبه 27 تیر 1389 20:25
به شدت اینترنت خونم پایین اومده بود تا امروز که به اینترنت دسترسی پیدا کردم!!!..... بعد از یه هفته انتظار داشتم کامنت های بیشتری داشته باشم و دل آدم های بیشتری برام تنگ شده باشه ولی!!!..... آخه بعضیا همیشه میگفتن ما هر روز وبتو میخونیم و بهش عادت داریم و ... الان خارج از شهر هستم!!... خارج از شهر میتونه علی آباد کتول...
-
دنده معکوس
جمعه 18 تیر 1389 15:15
وقتی دور موتور پایین میاد....... ماشین دنده معکوس لازم میشه!!!.... . . . . دیدین بعد از دنده معکوس آدم یهو گاز میده.... خیلی کیف داره نه؟ . . . . برداشت شما؟
-
روزگار جوانی
جمعه 18 تیر 1389 15:14
رو میز شام نشستیم.... دختر عمه یه چیزی تعریف میکنه.... خودش میخنده... همه فکر میکنیم یاد تیکه ی آخرش که خنده داره افتاده و از خنده نمیتونه ادامه اش را تعریف کنه.... هممون داریم نگاش میکنیم.... و منتظریم بقیه اش را بگه.... اونم مات و مبهوت میمونه!... میگه باور کنید اون لحظه که اتفاق افتاد خیلی خنده دار بود!!.....
-
اسپیکر
جمعه 18 تیر 1389 15:11
زنگ زدیم خونشون.... خواهرم باهاش حرف میزنه.... بعد گوشی را میده دست من.... تا گوشی را میگیرم... یه چیز ناجوری میگم!!... میگه.... گوشی رو آیفونه!.. مامان و بابام صداتو شنیدن!!.... بعد میگه به خواهرت گفتم حواست باشه چیزی نگی گوشی رو آیفونه!!... میگمش خو گوشی خونه ی ما که رو آیفون نبوده که!.... بعد هم با پر رویی کامل از...
-
هندوانه
چهارشنبه 16 تیر 1389 09:22
پ ن: تشکر ویژه از محسن دزنگار بخاطر ویرایش عکس
-
سیاست
دوشنبه 14 تیر 1389 22:54
خیلی ادم بی سیاستی هستم.... نمونه ی بارز بی سیاستیم هم میتونه وبلاگم باشه!... چون خیلی راحت همه چیزو توش مینویسم!... خیلی از کسانی که وبلاگمو میخونن منو از نزدیک میشناسن.... من راحت حرفمو میزنم.... چیزی را از دیگران پنهان نمیکنم...!!.... امشب از یه نفر یه چیز خیلی خیلی معمولی پرسیدم!.... یه چیزی که انتظار داشتم اونقدر...
-
مشاغل
دوشنبه 14 تیر 1389 09:28
نمیدونم تا حالا با برنامه بیمه! کار کردین یا نه.... یه جایی از این برنامه عناوین شغل های مختلف اومده... که اشخاص میتونن خودشونو تحت عنوان اون شغل بیمه کنن..... تو اون شغلی که انتخاب میکنن.... حقوق روزانه و ماهانه و مزایا و پاداش و اضافه کارس و اینا همشون تعریف شدن..... داشتیم لیست ماهانه ی بیمه ی فروشنده ها رو ثبت...
-
روزمره
یکشنبه 13 تیر 1389 08:30
بهش میگه سه شنبه میام خونتون.... یه کم فکر میکنه... بعد میاد پیش من... میگه سه شنبه یعنی کی؟.... میگم یعنی ۳روز دیگه..... انگشتاشو در حالت شمارش قرار میده میگه یعنی یه شب بخوابم.... یه شب بخوابم... یه شب بخوابم بعدش میاد؟.... من قربون صدقش میرم میگم آره.... میگه نه ه ه ه.... خیلی زیاده نمیخواااااااااام!!!...
-
روزمره
جمعه 11 تیر 1389 12:18
به سلامتی آفرینش و بهشتی هم به جرگه ی خیابانهای یک طرفه پیوستند..... چه کار مسخره ای... من فکر میکنم بهتر بود آفرینشو پارک مطلقا ممنوع میکردند و میذاشتن همون 2طرفه بمونه.... بهشتی که از وقتی سر شریعتی بریدگی نداره خود به خود خلوت شده دیگه دلیلی واسه یه طرفه بودنش نیست فکر کنم!... چه برنامه های مسخره ای میریزند...
-
نوشته های دیگران(۱)
چهارشنبه 9 تیر 1389 13:50
خیلی وقت ها.... خیلی چیزا دوست دارم بنویسم که حرف دلم هستن.... ولی من توانایی بیان کردنشونو ندارم.... تو نوشتن همیشه کلمه کم میارم!.... وقتی مینویسم نمیتونم همزمان از تعداد زیادی کلمه استفاده کنم... هم اینکه حافظه ی خوبی ندارم و هم اینکه قدرت نویسندگیم خیلی پایینه.... گاهی وقت ها.... وقتی وبلاگ های دیگران را...
-
روزمره
سهشنبه 8 تیر 1389 13:28
امروز اتفاق خاصی نیوفتاد!... فقط یه صندلی جدید خریدیم!... صندلی قبلی که شکسته هم هستو گذاشتیم یه گوشه از مغازه که بابا ببره بندازدش دور.... بعد مشتری هایی که خسته شدن... آقاهایی که منتظر خانمشونن.. بچه هایی که منتظر مامان باباهاشونن... و غیره... میان میشینن رو اون صندلی!... منم هر موقع از کنارش رد میشم میبینم کسی روش...
-
روزمره
دوشنبه 7 تیر 1389 13:28
امروز از صبح همه یه جوری بودن!...... منم که.... صبح وقتی بیدار شدم.. با چشمای بسته... دستمو بردم سمت گوشیم..... ساعت ۹:۴۰ بود!!... شوکه شدم!... سرم به شدت درد میکرد...حس کردم خستم!.... انگار نه انگار خوابیده بودم... اخه تو طول شب ۳ بار گلی اومد پیشم خوابید.... چشمام گرم میشد... میومد بیدارم میکرد میگفت خواب دیدم!......