درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

ویروس کشی

از شنبه تا دیروز.... صبح ها یک ساعت زود تر از همیشه از خواب بیدار می شدم و زود تر از همیشه از خونه بیرون میومدم... و زودتر از همیشه و زود تر از همه میومدم شرکت و توی تقریبا 2 ساعتی که تو شرکت تنها بودم روی پروژه کار می کردم.... سرچ و کد نویسی و ..... و بعد کارایی که انجام میدادمو رو فلشم ذخیره می کردم....  

 

آنتی ویروس لپ تابم اکسپایر شده بود... هی کوتاهی کردم و نرفتم آنتی ویروس جدید بخرم.... یکی از دوستان فلششو زد به لپ تابم... یه ویروس خفن وارد سیستمم شد :(  بعد دیگه فک کردم خب باشه حالا.... کارام که یه کم سبک شد... ویندوز عوض میکنم و ویروس کشی و این صحبتا.... 

 

بعد حالا.... 

 

دیشب فلشمو وصل کردم به لپ تابم تا کارایی که صبح انجام دادمو یه دور ببینم و دوباره تغییرات و کار و اینا.... بعد یهو جلوی چشمم هر چی ذخیره کرده بودن بصورت اتوماتیک یکی یکی پاک شدن!!!.... اصن انقد سریع بود که هیچ کاری نمیشد انجام بدم... بعدشم که فلشم فرمت شد!..... بعد دیگه خیلی غمگین شدم :( 

 

همش به اون صبح ها فکر میکنم که به چه سختی از خواب بیدار می شدم و کار می کردم :(  

هنوزم غمگینم.... 

 

صبح ها وقتی پا میشم تمام سلول هام عاجزانه ازم خواهش میکنن که یه کم دیگه بخواب و من دارم به خودم ظلم می کنم فک کنم.... 

------------------------- 

 

اینجا یه مهمون جدید داره.... که هر روز داره اینجا رو میخونه.... بهش رسما خوش آمد می گم. کاش وقت داشتم یه دور همه پست ها رو میخوندم.... شاید یه چیزی نوشتم که نباید اون بخونه.... :دی....

.....

اصن من نمیخواستم اینجوری شه 

مطمئنم که اونم نمیخواست 

 

اصن همه چی خیلی یهویی شد..... 

اصن :( 

 

یک آرزوی کوچک....

 یک دو سه... امتحان می شود... این چرا اینجوری شده؟؟؟.... یه کم سخته... اصن حس نمیگیرم با این صفحه!! 

 

خب بگذریم! 

امروز تو جلسه شرکت چرت می زدم!!.... عین وقتایی که سر کلاس خوابم میگرفت!!.... بعد مدیرمون هی صحبت می کرد... اصن چیزی از حرفاش نمی فهمیدم.... خوابه خواااااب بودم 

 

اصن این روزا... تو شرکت... تو باغ نیستم... همش تو فکر کارای خودمم و پروژه و مقاله و ...  :(  

هر روز عصر وقتی برمیگردم از سرکار... اول می رم سوپر سر کوچه یه هایپ میخورم که سر پا نگهم داره!!!.... 

 

تو شبانه روز کمتر از ۶ ساعت می خوابم.... بعضی شب ها حتی ۴ ساعت :( 

 

دلم می خواد این روزا فقط تموم شن.... 

 

دلم میخواد یه روزی بیاد... که با خیال راحته راحت... عصر ها وقتی از سر کار برمیگردم.... باشگاه برم.... بعد رو کاناپه دراز بکشم اینترنت گردی کنم یا فیلم ببینم... یا کتاب بخونم.... این یه آرزو شده برام..... من هیچی نمیخوام.... فقط یک خیال راحت....