درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

تالاپ تولوپ

تالاپ تولوپ


تالاپ تولوپ


تالاپ تولوپ.....

دلم یه خیال راحت میخواد

15 روز از رفتن مامان گذشت..... امروز وقتی داشتم باهاش چت میکردم.... میخواستم بهش بگم مامااااااااان دیگه کم آوردییییم.... ولی نگفتم.... ولی واقعا دیگه کم آوردیم همه.... حالا این سه هفته باقی مونده نمیدونم چجوری باید بگدرونیم.. :(


از صب که پا میشم یه ریز میدوم بازم کم میارم.... دیشب بابا گفت چرا فلان چیز اونجا نیست... بهش گفتم:


 bowa bor namkonom be karaaaaaaa


خندید....


نه که الان قدرشو بدونیم ها... اون موقع هم که بود قدرشو میدونستیم.... ولی نبودش تو  خونه خیلیییییی سخته... :|||


.

.

.


امروز به دکتر ش مسیج دادم.... بلافاصله زنگ زد!!.... بهش گفتم فلان کارو انجام بدم.... گفت جهنمو ضرر!!!! بفرست بره :||


گوشی رو قطع کرد دوباره زنگ زد!!... واسه یه کار بیخود!!.... خله این بشر!! یه وقتایی تلفن جواب نمیده یه وقتایی واسه کارای مسخره خودش زنگ میزنه!!....


.

.

.

.



دلم یه خیال راحت میخواد...........



روز دوم

بعد از رفتن مامان روز اول سر سفره صبحونه:

 

البته قبلش ساعت یه رب به ۶ پاشده بودم و رفته بودم نون خریده بودم و صبحانه آماده کرده بودم و ملتو بیدار کرده بودم.... 

 

عمه گفت الناز بیدار نشده مثکه خیالش راحته الی هست.... بابا گفت الی که باشه همه خیالشون راحته...  

 

 

 

بعد از رفتن مامان روز دوم.... 

 

به جای یه رب به ۶ یه رب به ۷ بیدار شدیم:دی..... دیگه از امروز به بعد با اینکه الی هست هیشکی خیالش راحت نیست :دی