درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

یه کم متفاوت تر از همیشه.....

امروز خیلی مثل همیشه نیستم.... این چند وقته خیلی اتفاقا تو زندگیم افتاده.... شایدم من عوض شدم و یه جور دیگه به زندگی نگاه میکنم... نمیدونم خوبه یه بد ولی... گاهی بعضی حرفا یا اتفاقا آزارم میده... و گاهی وقتا هم از یه چیزایی به شدت لذت میبرم... مثلا:

امروز رفته بودیم باغ... یه قسمتشو دارن استخر درست میکنن... زمینو کنده بودن(اصطلاح دیگه ای یادم نمیاد شاید خاک برداری بهش میگن...)  همه ی بچه ها رفته بودن داشتن پایینو نگاه میکردن... ما از دور میدیدیم که همه رفتن دوره استخر... از دور عمو کریم گفت بچه ها همتون از اونجا بیاید کنار.. چرا رفتین اونجا خطرناکه... بعد از بین بچه ها علی گفت" به من چی... خودشون اومدن... من رفتم همشون اومدن دنبالم..."  بعدش همشون یکی یکی اومدن کنار... علی(10ساله) از همشون بزرگتر بود... احساس بزرگی شدید میکرد.... نگاشون که میکردم... لذت میبردم از بزرگ شدن علی... به نظرم بچه ها خیلی زود دارن بزرگ میشن... مثکه دیروز بود... علی کوچولوووو... ناز و با نمک.... عاشقش بودم.... خیلی دوسش داشتم... خیلی زود بزرگ شده!

اینجوری دارم بزرگ شدن خودمو احساس میکنم!

روزمره

سلام..... خوبین شما؟

منم خدا رو شکر.... خوبم ... زندگی همچنان در جریانه ولی یه جوره جدید.... یکم متحول شدم.... باید قوی تر از قبل شم.... نباید اجازه بدم هر اتفاقی حالا چه کوچیک چه بزرگ انقدر منو تحت تاثیر قرار بده.... دیروز خیلی دلم گرفته بود.... کلی به عطیه مسیج دادم.... اونم  کلی کمکم کرد.... همیشه همینجوریه... وقتی از چیزی دلخورم یا مشکلی برام پیش بیاد مثل یه دوست خوب حرفایی میزنه که باعث میشه آروم شم...

عصرم کلی با خواهرم حرف زدم.... اونم کامل منو میفهمه.... خوشحالم که بزرگ شده و کلی کمکم میکنه و هوامو داره...

بسته ی اموزشی ماهان رسیده.... به نظرم حیف از پول که بابت این بسته ها دادم....  میتونستم کتابای خیلی بهترو با کیفیت بیشتر بخرم.... مثلا کتاب مدارش 150 صفحس توضیحاتشم اصلا خوب نیست و تستم خیلی کم داره... قیمتشم 34 تومن! خیلی گرونه! ... اونوقت یه کتاب مدار پر از تست و نکته... حدود 350 صفحه از معراج خریدم 8 تومن!... خیلی فرقشه هااااااا

آزمون اولمون جامع بود.... افتضاح دادم.... بخاطر اینکه اصلا نخونده بودم .... ولی تازه شروع کردم و امیدوارم ازمون بعدیم خوب شه...

این هفته جشن فارغ التحصیلیمونه.... همه ی دوستا رو 2باره میبینیم... خوشحالم... دلم واسه خیلیاشون تنگ شده....

برنامه ی شبانه ی جدیدمون: خواهر کوچیکه رو میپیچونیم و من و مامان و الناز میریم خونه مادر بزرگ.... هر شب یه بهونه ای واسه این کار پیدا میکنیم.... دیشب رفتیم دیدیم شلوغ پلوغه.... 2تا از خاله هام و دایی کوچیکه و پسر خاله هام اونجا بودن... بعدشم پسر داییم اومد و کلی قاشق بازی کردیم.... خیلی خوش گذشت... خیلی وقت بود انقدر نخندیده بودم... احتمالا تلافی این چند روز دلگرفتگیم بود!

تو جشنمون 3 نفرو میتونم با خودم ببرم... نمیدونم کیو ببرم!...

پریروز رفتم پازلمو بردم قاب سازی..... این آقای قاب ساز حرصمو دراورد!.... میگفت این پازله که چیزی نیست!.... اینو بدی به من یه هفته ای میسازمش!..... پر روووووو... کلی وقت گذاشتم براش!... قاباشم اونجوری که من میخواستم نبودن... یه قاب خیلی ساده براش انتخاب کردم.....

2 روزه شرو کردم درس میخونم.... خیلی سختن!.... نمی دونم چرا اینجوری میشه... تستا رو حل میکنم جوابم بدست میارم... ولی حوابای من غلطن!... باید کلی درس بخونم... حتی انتگرال گرفتنم یادم رفته.... اونایی که ارشد قبول میشن خیلی زرنگن خداییش!

هفته ی پیش رفتم بیمارستان .... خانوم مهندس و آقا مهندسی اونجا بودن.... گفتن از 20 مهر بیا!....

دانشگاه هم نرفتم هنوز ولی فک کنم کلاس فردامون تشکیل شه... میرم احتمالا.

دیشب از خونه مادر بزرگم که برمیگشتیم.... خیابونا خلوت بود.... منم نسبتا تند میرفتم.... یهو یه موتوره فکر کنم مخصوصا نمیدون از کجا پیداش شد و یهو جلوی ماشینم ترمز کرد..... نزدیک بود زیرش کنم... سریع ترمز کردم و..... خدا بخیر گذروند

عموی بابام از تهران اومده.... امروز با بابا بزرکم یه سر اومدن خونمون.... 2تاشون عین هم بودن.... موها سفیییییییید.. تا حالا به این موضوع توجه نکرده بودم.... خیلی برام جالب بود.

میگم.... کسی رفته نمایش هزار و دومین شب شهرزادو ببینه؟... تو شهر خیلی تبلیغ کردن!...  اگه کسی  رفت لطفا بگه که چطور بوده.

"من باور دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلند، و مهم نیست که چه کار می کنید، که هستید و کجا زندگی می کنید؛ اگر مقدر شده که دو نفر با هم باشند، هیچ مرز و مانعی بین آنها وجود نخواهد داشت." 

                                                                                       جولیا رابرتز 

 

 

 

اینو تو یکی از وبلاگایی که همیشه بهش سر میزنم خوندم و خوشم اومد و نوشتمش! 

دختر خوش قلب

یه دختر بچه ی کلاس سومی که....تو 9 سالگی به سر میبره.... تپل و شیطون.... هر روز 300 تومن از باباش پول و جیبی میگیره.... داره برام تعریف میکنه:

"تو کلاس نشسته بودیم.... یهو خانوم مدیر در کلاسو باز کرد و گفت بچه ها زود از تو کلاس بیاید بیرون... همه بلند شدیم... خانوم مدیر برگشت و گفت کیفاتونم ببرید بیرون... ما هم ترسیدیم و با عجله کیفامونو برداشتیم و رفتیم تو حیاط مدرسه... دیدیم مدرسه داره آتیش میگیره... خیلی ترسیده بودیم... بعضی از بچه ها گریه میکردن... منم خیلی ترسیدم... پشت بوم مدرسه آتیش گرفته بود.... زنگ زدن آتش نشانی بیاد و ... دست کردم تو کیفم... 300 تومنم رو دراوردم و لوله کردم و انداختم تو صندوق صدقات.................."

درس خوان میشوییییم

سلام دوستاااااااان

خوبین شما؟..... من خوبم.... آماده... سرحال.... این روزا تو جو عروسی پسر خاله بودیم و ........ دیشب 3شبه بود و تموم!.... حقوقمو گرفتم و دیگه سرکار نمیرم و .... استراحتینگ..... تازه.... از امروزم شروع کردم درس بخونم!... درس خوندن واسه کنکورم سخته هاااااااا.... نمیدونم چجوری بخونم خوب!... امروز جزوه ی ریاضی مهندسیمو نگاه میکردم! خوندنش کلی وقت میخواد!.. جزئی درس خوندن سخته...من دوست دارم کلی بخونم.... باید کامل جزوه هامو بخونم بعد تست بزنم و ....... آخه حل کردن یه معادله 2 ساعت طول میکشه... اینجوری که وقت کنکور تموم شده... نه؟..... ارشد قبول شدنم سخته ها!.....چی کار کنم؟.... این هفته آزمون اولمونه... جامع... تعیین سطحه!.... من که اصلا آمادگیشو ندارم!... ولی باید بخونم..... یکی از دوستام امسال برق چمران قبول شده!.... یعنی چطوی درس خونده؟... منم میتونم آیا؟

هفته ی قبل رفتم کارای کاراموزیمو انجام دادم..... بزودی باید برم بیمارستان.... با مهندس که صحبت کردم... گفت زیاد وقتتو نمیگیرم... 10 روز بیای کافیه!... منم شااااااااد... خواستم بگم میشه منم وقت شما رو نگیرم این 10 روزم نیام؟.... ولی نمیشه... بالاخره باید یکم کار یاد بگیرم دیگه...نه؟

خوب آخه اگه ارشد برق قبول نشم.... شاید بخوام برم پزشکی علوم تحقیقات..... اونوقت نمیشه که هیچی بلد نباشم که...نه؟

میگمااا... کسی که میخاد درس بخونه... باید دور اینترنتو خط بکشه؟.... مگه میشه آخه؟.... روزه 2 ساعت که به درسم لطمه نمیزنه؟...نه؟

فکرشو کنیییییید.... از هفته ی دیگه باید برم سر کلاس بشینم!..... نم اچه احساس میکنم درسم تموم شده!... حس دانشگاه رفتن نیست اصلا..... بد بختیو.... بری سر آزمایشگاه... هی میکرو پروگرم کنی... شبیه سازی کنی... جواب نگیری!... باز خوبه... به لطف دوستان عزییییییییییزم.... تمام شبیه سازی ها رو دارم!

خلاصه........ 

دیگه تفریح و بیرون رفتن و اینا تموووووووووم 

درس میخوانییییییییم 

 

 

پ.ن: 

جواب سوال: 

مرد نروژی: آب میخوره...تو خونه ی زرد زندگی میکنه...سیگارdan hill میکشه و ماهی تو خونش داره. 

درسته؟