درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

سلام..... خوبین شما؟

منم خدا رو شکر.... خوبم ... زندگی همچنان در جریانه ولی یه جوره جدید.... یکم متحول شدم.... باید قوی تر از قبل شم.... نباید اجازه بدم هر اتفاقی حالا چه کوچیک چه بزرگ انقدر منو تحت تاثیر قرار بده.... دیروز خیلی دلم گرفته بود.... کلی به عطیه مسیج دادم.... اونم  کلی کمکم کرد.... همیشه همینجوریه... وقتی از چیزی دلخورم یا مشکلی برام پیش بیاد مثل یه دوست خوب حرفایی میزنه که باعث میشه آروم شم...

عصرم کلی با خواهرم حرف زدم.... اونم کامل منو میفهمه.... خوشحالم که بزرگ شده و کلی کمکم میکنه و هوامو داره...

بسته ی اموزشی ماهان رسیده.... به نظرم حیف از پول که بابت این بسته ها دادم....  میتونستم کتابای خیلی بهترو با کیفیت بیشتر بخرم.... مثلا کتاب مدارش 150 صفحس توضیحاتشم اصلا خوب نیست و تستم خیلی کم داره... قیمتشم 34 تومن! خیلی گرونه! ... اونوقت یه کتاب مدار پر از تست و نکته... حدود 350 صفحه از معراج خریدم 8 تومن!... خیلی فرقشه هااااااا

آزمون اولمون جامع بود.... افتضاح دادم.... بخاطر اینکه اصلا نخونده بودم .... ولی تازه شروع کردم و امیدوارم ازمون بعدیم خوب شه...

این هفته جشن فارغ التحصیلیمونه.... همه ی دوستا رو 2باره میبینیم... خوشحالم... دلم واسه خیلیاشون تنگ شده....

برنامه ی شبانه ی جدیدمون: خواهر کوچیکه رو میپیچونیم و من و مامان و الناز میریم خونه مادر بزرگ.... هر شب یه بهونه ای واسه این کار پیدا میکنیم.... دیشب رفتیم دیدیم شلوغ پلوغه.... 2تا از خاله هام و دایی کوچیکه و پسر خاله هام اونجا بودن... بعدشم پسر داییم اومد و کلی قاشق بازی کردیم.... خیلی خوش گذشت... خیلی وقت بود انقدر نخندیده بودم... احتمالا تلافی این چند روز دلگرفتگیم بود!

تو جشنمون 3 نفرو میتونم با خودم ببرم... نمیدونم کیو ببرم!...

پریروز رفتم پازلمو بردم قاب سازی..... این آقای قاب ساز حرصمو دراورد!.... میگفت این پازله که چیزی نیست!.... اینو بدی به من یه هفته ای میسازمش!..... پر روووووو... کلی وقت گذاشتم براش!... قاباشم اونجوری که من میخواستم نبودن... یه قاب خیلی ساده براش انتخاب کردم.....

2 روزه شرو کردم درس میخونم.... خیلی سختن!.... نمی دونم چرا اینجوری میشه... تستا رو حل میکنم جوابم بدست میارم... ولی حوابای من غلطن!... باید کلی درس بخونم... حتی انتگرال گرفتنم یادم رفته.... اونایی که ارشد قبول میشن خیلی زرنگن خداییش!

هفته ی پیش رفتم بیمارستان .... خانوم مهندس و آقا مهندسی اونجا بودن.... گفتن از 20 مهر بیا!....

دانشگاه هم نرفتم هنوز ولی فک کنم کلاس فردامون تشکیل شه... میرم احتمالا.

دیشب از خونه مادر بزرگم که برمیگشتیم.... خیابونا خلوت بود.... منم نسبتا تند میرفتم.... یهو یه موتوره فکر کنم مخصوصا نمیدون از کجا پیداش شد و یهو جلوی ماشینم ترمز کرد..... نزدیک بود زیرش کنم... سریع ترمز کردم و..... خدا بخیر گذروند

عموی بابام از تهران اومده.... امروز با بابا بزرکم یه سر اومدن خونمون.... 2تاشون عین هم بودن.... موها سفیییییییید.. تا حالا به این موضوع توجه نکرده بودم.... خیلی برام جالب بود.

میگم.... کسی رفته نمایش هزار و دومین شب شهرزادو ببینه؟... تو شهر خیلی تبلیغ کردن!...  اگه کسی  رفت لطفا بگه که چطور بوده.

نظرات 2 + ارسال نظر
مهران چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 15:51 http://www.mech-tech.blogsky.com

سلام.وبلاگ خوبی دارین

غلوم جمعه 17 مهر 1388 ساعت 00:45 http://farma2.blogfa.com

وه مری تونم سی ارشد بخونی .

عی روزا ببینُم کُل دارِن سی ارشد بخونن !... دگه لیسانس جواب نمدهه .

رُوسی مو هم تبلیغشه زیاد دیدمه . کنجکاو بیسُمه بینم چیه !

کنکور آزمایشی داره و بسته های آموزشی...

دو پیل نم ارزه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد