درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

اسفند 98

متفاوت ترین اسفندمونو تجربه میکنیم...


چند روزیه اومدیم خونه مامانم اینا... همش جمعه طوره...


دلمون روزهای عادی میخواد :)

سبزی پاک کنون

بچه که بودم بابابزرگم(بابای مامانم) روضه سالیانه داشت هر یکشنبه تو فک کنم بازه هفت یا هشت ماهه از سال روضه مردونه داشت تو خونه... شب های روضه معمولا ما و خاله ها و دایی هام با خانواده شام خونه بابزرگم بودیم...اکثر هفته ها مامبزرگم برنج شوید میپخت با خورشت نخود... با شوید تازه... خورشی که پر از نخود دو پوسته و گوجه رنده شده بود با خلال های سیب زمینی و روغن خاصی که روش بود... من از وقتی یادم میاد بابزرگم اینا اون روضه رو داشتن تا اینکه بابزرگم فوت کرد... اینکه چند سال قبل ترش هم این روضه برگزار میشده رو نمیدونم... 


حالا امروز... به خلبان گفتم برو دو کیلو شوید بخر بیار پاک کنم خرد کنم... هوس شوید پلو کردم با شوید تازه... خلبان رفت و سبزی خرید... حین پاک کردنشون که جونم داشت در میومد... موقع شستنشون به زمین و زمان فحش میدادم... از خرد کردن نگم دیگه :||||


تو تمام این فرایند یه بغضی ته گلوم بود برای مادربزرگ مهربون فداکار زحمت کشم که از بچگی تو خونه پدر بزرگم خرید و پخت و شست و زایید و بچه  بزرگ کرد و شوهر داد و عروس آورد و نوه بزرگ کرد و... و به این فکر کردم که برای هر بار که ما خونشون بودیم دو برابر این مقدار سبزی شسته و خرد کرده و پخته و پهن و جمع کرده و هیچ وقت نگفت خستم... هیچ وقت نگفتم وای اینا رو شستم دستم درد گرفت... و از ته قلب دلم خواست پیشم باشه دست و پاشو ببوسم.