درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

صبح زود بیدار شدم راهیش کنم سر کار.... لباس جدید پوشیده داره از خونه میره بیرون... یه لحظه خودشو تو آینه جا کفشی نگاه میکنه میگه نه بابا مثکه این تیپ لباس هم بهم میادا!!... یعنی این اعتماد به نفس پسرا کشته منو... تا چند دقیقه بعد از رفتنش دارم به لحن حرف زدنش و تیپش و اعتماد به نفسش لبخند میزنم...

روزمره

با دوستامون بیرون رفتیم تنها متاهل جمع ماییم بقیه همه سینگل.... خلبان کلی همشونو تشویق به ازدواج میکنه... تو مسیر برگشت ترافیک شدیده... آهنگ در حال خوندنه... طبق معمول خلبان خیلی از این سکوت تو ماشین و فقط صدای موزیک خوشش نمیاد و همه تلاششو میکنه تا همه سرنشینانو مجبور به حرف زدن کنه.... و من و محمد رضا داریم از خاطرات الیمستان میگیم و یهو من میگم که تو الیمستان وقتی بچه ها همه پانتومیم بازی میکردن خلبان به من زنگ زد!!... دقیقا یه سال پیش بوداااا و بعد ماجراهای قبل از خاستگاری رو باهم مرور میکنیم و دوستامونم کلی استقبال میکنن و .... خیلی حس خوبیه.... اینکه دقیقا به کسی که فکرشم نمیکردی میرسی....


.

.

.


صبح روز 5 شنبس؟ یا جمعه یادم نمیاد حالا... داریم صبونه میخوریم... رو نیمکت میز نهار خوری کنار هم نشستیم.... بعد تصور میکنیم چهار 5 تا بچه ی قد و نیم قد داریم و روبرومون نشستن و جلوی اونا داریم باهم حرف میزنیم.... کلی باهم میخندیم.... ظهرش میریم پارک موقع نهار بازم تصور میکنیم بچه هامون باهامونن و کلی از تصورش میخندیم.... و این خوده خوده زندگیه....


.

.

.


میریم فشم... چهارتایی لب رودخونه روی تنه درخت نشستیم و پاهامونو تو آب گذاشتیم... یه خانواده ای دقیقا روبرومون اون ور رودخونه هستن یه آقا و خانومش و دوتا دختر بچه... آقاهه داره ماشینشو میشوره خانومشم آب بازی میکنه با بچه ها و همش باباشونو خیس میکنه... ماهم نگاشون میکنیم و میخندیم... یه دختر بچه ی بابایی دارن که وقتی مامانه باباهه رو خیس میکنه زودش میاد و به باباش میگه ماهم بریم خیسشون کنیم.. مرده هم فقط زنشو تهدید میکنه ولی دلش نمیاد خیسش کنه.... صحنه ی جالبیه... نمونه کامل یه خانواده خوشبخت....