درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

سورپرایز

زندگی یعنی یکی سورپرایزت کنه..... اونم با یه دوز و کلک هایی که به ذهنت هم نرسه.... یعنی کنارش تو سالن تئاطر بشینی و قبل از اینکه تئاطر شروع بشه بهش بگی ها ها ها یادته چقدر قبلنا پیچوندمت و باهات نیومدم تئاطر بعد به یاد اون روزایی که فکرشم نمیکردیم تهش این بشه و الان کنار هم باشیم لبخند بزنیم:دی... یعنی وسط تئاطر یهو دستشو بگیری و فشار بدی.... یعنی به دونه دونه حرفاش گیر بدی و اذیتش کنی.... یعنی با اینکه خوابت میاد دلت نیاد ازش جدا بشی و بهش بگی یه دور دیگه هم بزنیم بعد منو برسون.... یعنی با اینکه خوابت میاد منتظر بمونی تا برسه خونه.... تو رستوران استیک مرغ پرسی سفارش بدی و بعد خودت براش ساندویچ درست کنی.... 


یعنی بعدش که میرسوندنت با دوستات چند دست منچ بازی کنی و بخندی....


یعنی با اینکه خوابت میاد و گیجی وسط چرتت از تو اتاق راجع به حرفای بچه ها که تو هالن بلند نظر بدی....


یعنی با بچه ها بشینی جدول حل کنی و دنبال جوابای جدول تو گوگل بگردی...



د.ل

صبح بعد از باشگاه تا ظهر نشستم پای داکیومنت لعنتی(اصلا از این به بعد بهتر است به جای داکیومنت لعنتی بگویم د.ل) نتیجه اش شد 8 صفحه اضافه شدن به آن!.... البته خودم میدانم این 8 صفحه نوشته نبودند و بخاطر اضافه کردن جدول خالی نتایج این 8 صفحه به د.ل اضافه شد. از بعد از نهار تا الان که حدود 5 ساعت گذشته کارهایی که انجام دادم: برق انداختن خونه و آشپز خونه و عدس پلو درست کردن برای شام و دیدن یه نصفه فیلم با نعیمه و مرتب کردن قفسه کتابها و وسایل و لباس هام و پیدا کردن انگشتر مفقود شده و فرم دفاعیه!!.... یه سری فیش بانکی هم داشتم که قبلا برای دفاع گرفته بودم و امروز هرچی گشتم نبود!!.... الان دارم فکر میکنم که گمشون کردم با دادم امور فارغ التحصیلان برای پیگیری وضعیت تحصیلی و این چیزا!!....


یعنی هرکاری دارم میکنم که نشینم پای د.ل!!!


یه چیز دیگه هم که هست اینه که وقتی خیلی درس دارم و کار دارم وبلاگم بیشتر از قبل آپ میشه!!!

3> 3> 3>

هر کسی می تواند به زندگی شما وارد شود و بگوید دوستتان دارد ولی تنها از عهده ی یک شخص خیلی خاص برمی آید که در زندگی شما بماند و نشان دهد چقدر دوستتان دارد



6 دی

امروز خیلی حالم گرفته بود.... نشسته بودم پای داکیومنت پایان نامه که اصلا جمع شدنی نیس.... بعد اصلا قرار نبود ظهر خلبان بیاد.... منم دیدم اصلا هیچ کاری نمیکنم 5 تا آهنگ جدید دانلود کردم و رفتم پیاده روی و گوش دادن اون آهنگا.... هنوز 5 دقیقه نشده بود که از خونه خارج شده بودم خلبان زنگ زد گفت تا یه ساعت دیگه میام پیشت!! بعد دیگه اومد من نهار آبگوشت درست کرده بودم... رفتیم آلاچیقمون نشستیم....  نهار خوردیم بعدش بحرفیم.... بعد من براش توضیح دادم... اون شروع کرد نصیحتم کرد عین این اسمایلی پایین اون یکه میزنه تو کله ی اون یکی خلبانه.... دعوام کرد :|


بعدشم دیگه راه حل بهم نشون داد




بعدشم منچ بازی کردیم :دی همش خلبان برد 


اینم قیافه خلبان بعد از برد 


شادی یعنی....(1)

شادی یعنی خیلی غمگین باشی و بخاطر اینکه غمت یادت بره بخوابی.... بعد یکیو داشته باشی ساعت 11:30 شب زنگ بزنه بگه میشه بیای با هم بریم بنزین بزنیم؟.... بعد از تو خواب پاشی و هول هولکی پالتویت را تنت کنی  در حالی که زیر چشمت از لوازم آرایشاتی که قبل از خواب پاکشون نکردی سیاه باشه و از شدت خواب صدات در نمیاد و چشات وا نمیشه چهار طبقه رو با عشق بری پایین و برید بنزین بزنید و بعد به دنبال دنت بیسکوییتی نصف شبی دربه در دنبال سوپری بگردی که باز باشه و دنت بیسکوییتی داشته باشه و بعد دنت بیسکوییتی بخوری و برگردی خونه و اینبار با لبخند بخوابی