درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

خدایا شکرت

یه نفسی هست.... میاد و میره و ..... زندگی همچنان جاریست.... ولی نه اونجوری که من میخوام.

این روزا یه کم غصه میخورم....

تا حالا شده دست کسی رو بگیرید و ببریدش بالا.... ولی اون وقتی برسه بالا.... شما رو از اون بالا پرت کنه پایین؟

خیلی حس اذیت کننده ایه.

دوست دارم فراموش کنم و بهش فک نکنم ولی نمیشه....... همش داره تو ذهنم راه میره

نظرات 3 + ارسال نظر
امین دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 10:51

میدونی مثال همین حرف شما رو دیروز چندتا از اساتید دانشگاه پیشمون بودن و صحبت می کردن راجب یکی از مسئولین دانشگاه که یکی از کارمنداشو بالا آورده بود و به جای اینکه بهش کمک کنه باعث شده یود که پست ریاست خودشو از دست بده !... خیلی ناراحت بود..
دنبال کاراش بود که از ایران بره !..

بهترین کار اینه که دوباره بری بالا و اونو شرمنده کنی .

حتما تمام سعی خودمو میکنم ولی....

امین دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 11:00

از وبت خوشم اومد چندتایی از نوشته هاتو خوندم دیدم کاسبی ! کنجکاو شدم ببینم کجایی !!! حدث میزنم نزدیک پاسارگاد باشی !! نرسیده به فلکه ساعت !!!!.....
شاید همسایه باشیم !! یا قوم و خیش !!!! بیخیال !...... خوب مینویسی.

امین جمعه 8 آبان 1388 ساعت 18:09

سلام...

دیگه نمینویسی ؟!.. مشغول درسی ؟! .. یا ؟۱.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد