صبح از وقتی بیدار شدم داشتم شبیه سازی ازمایشگاه میکرو رو انجام میدادم... ساعت 11 و نیم شد دیدم از نهار خبری نیست... مامان همه ی وسایل غذا رو اماده کرده بود مونده بود پختن برنج و سرخ کردن بادمجونای خورشت!... سریع رفتم بادمجونا رو سرخ کردم و انداختم تو قابلمه تا قل بخوره و خورشت جا بیوفته... برنجم سریع پختم و ... ساعت 1 اماده بودم!... کلیدای ماشین بابا رو برداشتم و از خونه زدم بیرون... سوار ماشین شدم... استارت نمیزد! چراغ انژکتورش روشن شده بود فک کنم!... کسی هم نبود که بهش بگم یه نگاه بهش بندازه... در ماشینو قفل کردم و سریع ماشین گرفتم رفتم دانشگاه!... کلاس زبان بخیر گذشت... بلد بودمااااااا ولی حس خوندن نداشتم... تمام طول کلاس هم بغل دستیم نمیذاشت درسو گوش کنم و همش ازم معنی لغت میپرسید و حواسم کلا پریده بود!... بعدشم که گلاب به روتون... آز میکرو... وقتی رفتیم تنها گروهی که شبیه سازیشون جواب گرفته بود ما بودیم... همه وقتی اومدن سر کلاس تازه داشتن برنامه هاشونو درست میکردن ولی... موقع مدار بستن... با اینکه 3 بار مدارمونو باز و بسته کردیم و آی سی ها رو عوض میکردیم جواب نگرفتیم... همه ی گروها جواب گرفتن جز ما!... اعتراف میکنم که پسرا استعداد ویژه ای تو مسائل فنی و عملی دارن که ماها نداریم!... بسیااااااار خسته شدیم خلاصه!
.
.
.
امروز با فاطی حرف زدم... با اینکه خیلی بیشتر از من درس میخونه درصداش در حد منه!... شایدم ضعیف تر از من... یه کم امیدوار شدم... این 4 روز باقی مونده تا آزمونو میخوام خوب بخونم(اگر خدا بخواهد)
بی خودی فصل تو و من
میگذره از روی اجبار
بیا و قاب نگاتو
از تو کنج طاقچه بردار
این دل بی کسو کارو
بی خودی دادم به دستت
چقدر من به تو گفتم
دیدی دل اونم شکستت
http://armageddon.blogsky.com
Salam,vebe gashangi dari.Movafag bashi doste khobam
د رو نشین خون . بینم چه بکنی !
من که کنکور امسال رو آزمایشی میدم !
آخه ۹ ترمه شدم و الان ترم ۷ ام !
البته چیزی هم نخوندم که بخوام کاری از پیش ببرم !
البته کم کم باید شروع کنم واسه سال آینده!
توکل بر خدا !
سلام
خوب هستید؟
از دزفول چی خبر؟
منم دوران سربازی و جنگ را انجا بودم عجب خاطراتی همون وقتای که موشک میزدن