درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

صبح از وقتی بیدار شدم داشتم شبیه سازی ازمایشگاه میکرو رو انجام میدادم... ساعت 11 و نیم شد دیدم از نهار خبری نیست... مامان همه ی وسایل غذا رو اماده کرده بود مونده بود پختن برنج و سرخ کردن بادمجونای خورشت!... سریع رفتم بادمجونا رو سرخ کردم و انداختم تو قابلمه تا قل بخوره و خورشت جا بیوفته... برنجم سریع پختم و ... ساعت 1 اماده بودم!... کلیدای ماشین بابا رو برداشتم و از خونه زدم بیرون... سوار ماشین شدم... استارت نمیزد! چراغ انژکتورش روشن شده بود فک کنم!... کسی هم نبود که بهش بگم یه نگاه بهش بندازه... در ماشینو قفل کردم و سریع ماشین گرفتم رفتم دانشگاه!... کلاس زبان بخیر گذشت... بلد بودمااااااا ولی حس خوندن نداشتم... تمام طول کلاس هم بغل دستیم نمیذاشت درسو گوش کنم و همش ازم معنی لغت میپرسید و حواسم کلا پریده بود!... بعدشم که گلاب به روتون... آز میکرو... وقتی رفتیم تنها گروهی که شبیه سازیشون جواب گرفته بود ما بودیم... همه وقتی اومدن سر کلاس تازه داشتن برنامه هاشونو درست میکردن ولی... موقع مدار بستن... با اینکه 3 بار مدارمونو باز و بسته کردیم و آی سی ها رو عوض میکردیم جواب نگرفتیم... همه ی گروها جواب گرفتن جز ما!... اعتراف میکنم که پسرا استعداد ویژه ای تو مسائل فنی و عملی دارن که ماها نداریم!... بسیااااااار خسته شدیم خلاصه!

.

.

.

امروز با فاطی حرف زدم... با اینکه خیلی بیشتر از من درس میخونه درصداش در حد منه!... شایدم ضعیف تر از من... یه کم امیدوار شدم... این 4 روز باقی مونده تا آزمونو میخوام خوب بخونم(اگر خدا بخواهد)

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 24 آبان 1388 ساعت 22:16 http://armageddon.blogsky.com

بی خودی فصل تو و من

میگذره از روی اجبار

بیا و قاب نگاتو

از تو کنج طاقچه بردار


این دل بی کسو کارو

بی خودی دادم به دستت

چقدر من به تو گفتم

دیدی دل اونم شکستت
http://armageddon.blogsky.com

Ali دوشنبه 25 آبان 1388 ساعت 00:29 http://avancanary.persianblog.ir/

Salam,vebe gashangi dari.Movafag bashi doste khobam

محسن سه‌شنبه 26 آبان 1388 ساعت 00:44 http://weblog.dezfoul.net/mohsenkh

د رو نشین خون . بینم چه بکنی !



من که کنکور امسال رو آزمایشی میدم !
آخه ۹ ترمه شدم و الان ترم ۷ ام !

البته چیزی هم نخوندم که بخوام کاری از پیش ببرم !

البته کم کم باید شروع کنم واسه سال آینده‌!

توکل بر خدا !

عرفان از شیراز سه‌شنبه 26 آبان 1388 ساعت 13:55

سلام
خوب هستید؟
از دزفول چی خبر؟
منم دوران سربازی و جنگ را انجا بودم عجب خاطراتی همون وقتای که موشک میزدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد