درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

دیرووووز! دیروز عصر که آزمون داشتم.. در کمال ناباوری آزمونمو خوب دادم! آخه نخونده بودم که! میگم حالا که نخوندن خوب جواب میده این هفته میرم تهران... عروسی سمیرا و ... تولد سارینا و .... خرید و .... خیلی وقته تهران نبودماااااا... چند ماهی میشه فک کنم!... بعد از آزمون یه سر رفتم خونه بابزرگ... بعدش مرضی چند جایی کار داشت با هم رفتیم بیرون کاراشو انجام داد و اومدیم خونه... با آبجی رفتیم سی دی خریدیم... آخه این باد و بارون چند شب پیش زده همه شبکه های ما رو ناکار کرده! گفتیم شب فیلم ببینیم مشغول باشیم...  عصر تا رفتم مغازه قسمت بچگونه خیلی شلوغ بود عمو گفت اگه بیکاری برو کمکشون... رفتم چند تا تیشرت پسرونه و نینی خواب و بلوز شلوار دخترونه و ... از این چیزا فروختم! .. آی که لباس بچگونه فروختن چه حالی داره... واقعا این کارو دوست دارم... لذت میبرم از فروشندگی!... و لذت میبرم از این استعداد ویژه ای که تو این زمینه دارم و دقیقا میدونم کی چی میخواد و به کی چی  و با چه قیمتی باید نشون داد تا بخره!... به نظر شما ایرادی داره یه خانوم مهندس فروشنده باشه؟... درسته کلاس کار پایینه ولی برای من فقط این مهمه که من از این کار لذت میبرم و یه انرژی خوبی میگیرم!(خوب هر کسی یه جوریه دیگه...نه؟)... شب هم فیلم د ع و ت رو دیدیم و ... لالا!

داشتیم خوابای خوب میدیدیم... که زنگ آیفون به صدا درومد! کی میتونه باشه این وقت شب؟ بابا بود! ساعت 2 بود! گفتم بابا تو کی حرکت کردی که الان رسیدی؟ تا ظهر که تهران بودی که!... بابا اومد... بعدشم هممون 2باره خوابیدیم! البته نم اچه بعدش من دیگه خوابم نبرد!... صبح بیدار شدم و رفتم آزمون... خانوم مهندسی که جلوم نشسته بود قبل از اینکه آزمون شروع شه گفت دیروز تونستی تستای مدارو حل کنی؟... منم ساااااده ... گفتم آره!!! مدار 42 درصد زدم!... من همیشه درصدامو به همه میگم ولی هیچ وقت هیشکی به من درصداشو نمیگه!... خلاصه آزمونو دادیم... بد نبود ولی به خوبی 5شنبه ندادم!

بعد از آزمون!... به شدت سردم بود! تصمیم گرفتم پیاده بیام تا خونه! از فرهنگ شهر تا خونمون 40 دقیقه تو راه بودم!... تو راه که میومدم... سوژه ها بسیار بود البته... ولی الان میگذرم ازشون... فقط تو راه به این فکر میکردم که الان که من میرسم خونه... مامان و آبجی زحمت کشیدن و خریدای بابا رو از تو ماشین خالی کردن و بردن بالا و من راحتم دیگه... درو باز کردم دیدم ای بابااااااا ظاهرا سهم منو نگهداشتن برام!... میگم شماها باباهاتون میرن سفر براتون چی سوغاتی میارن؟!!!... بابای ما فقط تو کاره خوراکیه! هی زحمت بکش این صندوقای انار ساوه و پرتقال تامسونو از پله ها ببر بالا!  آخرشم همه رو میخوری و تموم! ... احتمالا امشب مهمون داریم و ملت میان عیادت بابا...

یه چیزی! بابام 4 شب بیمارستان بستری بوده... بابت انژیو گرافی و یه سری چکاب!! به نظر شما خرجش چقدر شده؟

.

.

.

.

.

.

.

13 میلیون تومن!......

نظرات 9 + ارسال نظر
111Mostafa جمعه 29 آبان 1388 ساعت 15:58 http://www.bia2forex.blogfa.com

سلام دوست عزیز
من امروز به وبلاگت اومدم تا یه درخواستی ازت بکنم به عنوان یک همکار یک لطفی در حق من بکن میخوام به وبلاگ من یه سری بزنی .در مورد فارکس اطلاعات داری یا نه؟ اگه داری خوشحال میشم تجربیاتت رو در اختیار من هم قرار بدهی ولی اگه اطلاعی نداری ازت میخوام وبلاگ من رو مطالعه کنی شاید مسیر زندگیت از امروز تغییر کرد و تو هم به جمع تاجران دنیای فارکس پیوستی . در نهایت اگه یه لطف کوچیک هم در حق من بکنی خیلی خیلی ازت ممنون میشوم . ازت میخوام روی عکس اون خانم که کنار وبلاگ من هستش کلیک کنی فقط و وارد سایت اصلی بشی . فقط همین . دوست من با این کار ترافیک وبلاگ من رو نزد اون سایت بالا میبری و من به عنوان یک ایرانی میتونم رتبه ی اول رو در اون سایت بیارم و اتفاق دیگه ای رخ نمیدهد اگه میتونی برای کمک به من لینک وبلاگم رو به ادلیستت هم بفرستی ممنون میشم . پیشاپیش از لطفی که در حق من میکنی ازت ممنونم
بعد از اینکه اون لطف رو در حقم انجام دادی بهم یه خبری هم بده .راستی با تبادل لینک موافقی؟ اگه اره لطفا من رو با نام" اموزش فارکس" لینک کن بعدم بهم بگو با هرنامی که میخواهی لینکت کنم

س م ح جمعه 29 آبان 1388 ساعت 17:27

سلام.
توام وبلاگه قشنگی داری.
راستی ایشالا بابات خوب شه. حیف که پول ندارم وگرنه خرجشو میدادم.

امین جمعه 29 آبان 1388 ساعت 17:43

سلام.. من صبح رسیدم .. این رو داشته باش تا دوباره بیام...

امین جمعه 29 آبان 1388 ساعت 17:45

چه جالب آمار وبت ۱۳۶۶ شده !

امین جمعه 29 آبان 1388 ساعت 18:14

1- در خصوص ساندویچی های خ طالقانی باید بگم یه علت عشایر هستن ! به عینه دیدم که وقتی از صحرا میان تا از ماشین پیاده میشن اول یه ساندویچ میخورن بعد میرن بازار.. موقع برگشتن هم یکی دیگه میخورن !!
2- راجب نان سنگک بگم که هروقت از تهران برمیگردم همیشه چندتایی از نانوایی پیش راه آهن سوغات میارم ! نه نیست اینجا !.. وای یاد نان سنگک افتادم.. وقتی میرم نان بگیرم اون آقاهه رو که میبینم چونه میگیره و حین درس کردنش هی میرقصه بدجور خندم میگیره ! فک کن تو سر صف نانوا هی یدفعه بزنی زیر خنده ! اصلاً جلو خندمو نمیتونم بگیرم وقتی میبینم اینجور نون میپزن ! تازگی داره برام !
3- به نظرم خواستی ساندویچ بخری مال پیری رو یه تست کن... پسرش قبلاً تو کلاسم بود.. داره از اون ساندویچی خونواده ای رو با دوتا دانشجو آزاد راه میبره ! امروز با مامان حرفش بود گفتم برم ساندویچی بزنم تهران !! چقدر میفروشن.. یه ظرف سیب زمینی رو میدن هزار تومان ! ملت هم تند و تند میخرن !
4- این هفته کلی آشنا تو قطار دیدم.. هفته آینده بیا شاید تورو هم دیدم.... یکی از همقطاریام گفت خیلی باهالی ! بس که حرف زدم ! نمیدونم چم شده بود ! 3 روز بود بعد دانشگاه دیگه با کسی حرف نزده بودم !
5- کافی نت چند منظوره بوده احتمالاً !!
6- یه خواهش... خیلی بدم میاد از وبلاگایی که بعد از مدتی خواننده پیدا میکنن یدفعه میگن دیگه آپ نمیکنیم ! تو این کارو نکنی... نزار به وبت عادت کنیم بعد دیگه ننویسی... خواهشاً...
7- .......
8- من خیلی ریاضی دوس دارم.. معادله... ولی از آمار متنفرم... این ترمم آمار پیشرفته داریم.. استاد گفت ریاضی چند شدید ؟ همه بچه ها گفتن.. من اولی بودم... گفتم 18 شدم... دیدم ملت برگشتن نگام کردن ! بعد که همه نمراتو گفتن فهمیدم دلیلش رو ! راست گفته بودم... حالا استاد کلی ازم انتظار داره...
9- تبلیغ پیتزا رو دور میدان امام دیدم... میارزه ؟ من عاشق خوردن غذاهای تند و تیز و گرم تو سرمای زمستونم... شب بری تو سرما با موتور بیرون... وقتی خوب یخ زدی یه ساندویج یا پیتزای تند بخوری... ای چه حالی میده...
10- ......
11- ما این کانالی که شما میگی بابا قفل زده روش !! فقط تی وی ملی رو عشق است... حیف شد هاااا قسمت آخر دلنوازان رو ندیدم
.....
والا خانوم مهندس من امروز بعد فوق لیسانسی گچ میدادم دست بابا (دلیلشو تو وبم آپ میکنم) به بابا میگم میدونستم اینجوره آخر عاقبت درس اصلاً مدرسه نمیرفتم.. میگه منو چی میگی که بعد 33 سال سابقه کار دارم گچ میزنم به دیوار ! دیگه از خنده رو پامون بند نبودیم.. گچ هم خشک شد !!
مهندسی رو بیخیال... هرچی عشقته انجام بده...
بابا چی برام سوغات میاره ؟ من بابایی 6 سال تهران درس خوند.. هروقت میومد یه چیزی میاورد ولی من فقط ماشین برقیاشو یادمه...
سلامتی تنها چیزیه که تا داریش قدرشو نمیدونی... هممون هم اینو میدونیم... خدا هیشکی دو گرفتار دوا دکتر نکنه... ایشالا باباتم دیگه طرف دکتر کارش نیوفته....

سعی کردم تو این فرصت همه وبتو بخونم.. ببخش اگه بعضی حرفام بیربطن ! تند تند نوشتم ! راستی کلی موضوع و سوجه جدید دارم واسه آپ ولی دارم مغازم رو انتقال میدم درگیر کارا دکورش هستم.. 2 شنبه حرکت دارم... تا قبل از اون موقع حتماً مینویسم اگه فرصت بشه...
راستی من روزانه میام و به وبت سر میزنم... خوشحالم که همیشه مطلب تازه تو وبت داری....
خوب درس بخون که دیگه ریشت ا کنکور رد بشه.....

امین جمعه 29 آبان 1388 ساعت 18:15

وبت خیلی بهتر شده قالبش فقط فونت نوشته هاتو عوض کنی راحت تر میشه خوند... در کل خوبه...

امین جمعه 29 آبان 1388 ساعت 19:32

وقت کردی شب بیا رو خط... حدود ساعت ۱۰ میخوام آپ کنم..

مریم جمعه 29 آبان 1388 ساعت 19:45 http://mosafer777.blogfa.com

سلام
خسته نباشی خانم مهندس انشاالله که بلا از بابا دور باشه
ما که هستیم شما سایتون سنگینه
راستی چرا ما دزفولیا همدیگه رو نمی بینیم باید یه برنامه دیدار برا خودمون بریزیم

من که کااااااااملا موافقم

آرون چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 14:06

سلام
آره یه مشکلی پیش اومده بود درستش کردم...
صفحه وبت کامل باز نمیشه مجبورم نظرم رو تو آرشیویا بدم
اینجا روز دانشجو زیاد خبری نبود... مثه اینکه دانشگا آزادیا راه افتادن...ولی فکر کنم یه کم دیره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد