درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

الی آزمونشو خراب کرده!

خوب نخونده بودم! انتظار بیشتر از این نداشتم!...

طرفای ظهر بود... عمو تل زد(تماس گرفت) گفت بیا مغازه من برم دنبال بچه ها... رفتم مغازه... نشسته بودم و بیرونو(بیرون را) نگاه میکردم... تنها چیز قابل توجه این بود که یه خانوم خیلی جوون با چادر مشکی و روسری رنگاوارنگ... بچه اش(درسته؟) رو بغل کرده بود و یه موز تو اون یکی دستش بود... با دستش موزو( موز را) به دهنش(دهان اش) نزدیک کرد و ... با دندوناش پوست موزو کند! خیلی کار زشتی بود!... از یه خانوم بعیده واقعا!!! نه؟

.

.

.

بعد از نهار تا چشام گرم شد ساعت زنگ خورد و پاشدم آماده شدم و رفتم آزمون... صندلیمو(صندلی ام را) پیدا کردم و نشستم... صندلی پشتیم یه پسره بود... همیشه یا جلوی منه یا پشت سرم! همیشه وقتی میاد کلی دنبال اسمش میگرده... من میدونم صندلیش کجاست ولی روم نمیشه بهش بگم... اونم خیلی کم روئه!... پسر جالبیه! همش مثکه استرس داره.. پامیشه! میشینه!... میره میاد... من خندم میگیره بهش!... فک کنید! یه دختر خانوم! یهو خندش بگیره!... خیلی زشته! واسه همین خیلییییییی به سختی خودمو کنترل میکنم تا بهش نخندم!... امروزم تا اومد... داشت دنبال اسمش میگشت... انقدر به خودش زحمت نمیداد تا اول رشتشو(رشته اش را) پیدا کنه بعد تو همون قسمت دنبال صندلیش(صندلی اش) بگرده!... 3بار تو ردیف رفت و اومد! همش صندلی های رشته ی زیست شناسی رو میگشت... !! نمیدونم چرا صندلی پشتی منو نگاه نمیکرد! آخر سر رفت بالا به مسئول جلسه گفت صندلیم نیست!... اونم اومد و بهش نشون داد!!!! منم لبخند!(ولی تو دلم)...

.

.

.

دفترچه ها رو که دادن... اولین درس زبانه!... پشت سر من بلند بلند میخوند!... صدای دهنش میومد!... همش حواسم پرت میشد! خودش حواسش نبود داره بلند میخونه!

.

.

.

چند دقیقه بعد از ازمون... یه پسری اومد تو... سرم پایین بود... از کنارم که رد شد... حس کردم قد و هیکلش آشناس!... شبیه یکی از همکلاسی هامون بود که تو آزمایشگاه کنترل باهام هم گروه بود... اونم قد کوتاهی داشت مثل همین پسره... بعد دیدم نه! خودش نبود...  از قضا اینم صندلیش سمت راستم بود... اومد نشست و ... خیلی زود دفترچشو(دفترچه اش را) تموم کرد و ... تا منتظر  دفترچه ی دوم بود شروع کرد به کیک و آب میوه خوردن!

.

.

.

ریاضی و مدار تعطیل بودم... مدار 5 تا تست زدم 3تاش درست 2تاش غلط!!!!! ریاضی که افتضاااااااح!!!

زود پاشدم!... از تو سالن اومدم بیرون که برم پاسخ نامه رو تحویل بدم... خبری از مسئولین نبود و همه ی درها قفل بود!... داشتم دنبالشون میگشتم که همون پسره(قد کوتاهه) اومد بالا و ...فک کردم اون پاسخ نامه برداشته... بهش گفتم: پاسخ نامه ها پایینه؟ گفت آره... داشتم میرفتم پایین.. یهو با تعجب گفت:" گفتید چی پایینه!!"... گفتم:"پاسخ نامه ها!"... گفت :"نمیدونم! مسئولا کجان؟".... گفتم:"نمیدونم همه ی درا قفله هرچی دنبالشون گشتم نبودن!"... بعد دوباره یه کم گشتیم نبودن... رفتیم پایین پاسخ برگمونو گذاشتیم رو میز و پاسخ نامه برداشتیم و اومدیم بالا... اون پسره رفت... منم داشتم میرفتم که دیدم خانوم مسئول از دستشویی بیرون اومد!

.

.

.

رفتم سوار ماشینم شم!  دیدم رو کاپوت ماشین یه خط و فرو رفتگی عمیق ایجاد شده! مثل اینه که یه چیز سنگینی گذاشتن روش(روی اش) و کشیدنش... خیلی ناجور بود!  اومدم مغازه... بازم(باز هم) جای پارک نبود!!!... یه جای ناجوری پارک کردم و ... پیاده شدم که برم.. دیدم یه ماشین داره میره... زود رفتم جاشو(جای اش را) گرفتم... و رفتم مغازه... بابزرگ و عمو نشسته بودم... سلام کردم و گفتم عمو تو کاپوت ماشینمو دیدی؟.. بابزرگ گفت من دیدمش... مثکه ماشین شهرداری عقب عقب اومده رفته رو کاپوت!!! گفتم بابا هم دیدتش؟ بابزرگ گفت آره بابات بهم نشونش داده!...

 خیالم راحت شد! گفتم نکنه شری بگیردم! بابا بگه ماشینتو چیکار کردی... یا نکنه یکی از خواستگارایی که جواب رد بهشون دادم این کارو باهام کردن!.. .....! البته بابا نمیگه ولی خوب!...

.

.

.

بعدشم رفتم قسمت بچگونه و ... کمکشون کردم و ... خوب بود...

بعدشم اومدم خونه...

بعدشم ظاهرا قراره شب همه بریم خونه یکی از عمه هام

بعدشم خبر رسید که فردا هم قراره بریم شهیون

بعدشم... حال میکنید؟ روزی 2بار براتون آپ میکنم...؟ حالا هی نظر ندید... الی باحال تر از من کی دیده؟

نظرات 9 + ارسال نظر
مهران بقایی جمعه 13 آذر 1388 ساعت 00:35

(روی اش) غلطه رویش درسته / (جای اش) غلطه جایش درسته
میگم یه جایزه ی نوبل داریم رو دستمون مونده رو دربایستی نکن بدم بچه ها واست بیارن ؟

چرا معطلید؟ بدین بیارن دیگه!

مهتاب جمعه 13 آذر 1388 ساعت 11:39 http://www.dezrood.blogfa.com

آپم
....آپم
........آپم
............آپم
................آپم
....................آپم
........................آپم
............................آپم
................................آپم
.............................آپم
.........................آپم
.....................آپم
.................آپم
.............آپم
..........آپم
.......آپم
....آپم
آپم

حسن حساس جمعه 13 آذر 1388 ساعت 13:27 http://www.watersky.blogsky.com

اگه دلت میخواد عامینه بنویسی و دلت برا گروه سنب الفم میسوزه خب تو پرانتز اصلشو بزن!:-)...برا کنکور ما تقلب می کردیم...شاید پسره زبانش خوب بوده می خواسته بت برسونه...کاسب نیستی!...اون زنه که موزو با دهنش پوس کنده رو من دوس دارم...به هر حال خلاقیت داشته خب!

جالب بود...خیلی وقت بود که حوصله ی خاطره خوندن نداشتم. ولی تا آخر خوندمش.
در مورد اون مطلبم بنویس. بالاخره هر گلی یه بویی داره. از قلم تو هم خوندنش حتما جالب میشه

آرون جمعه 13 آذر 1388 ساعت 16:13 http://www.aron.parsiblog.com

چه تند تند آپ میکنی تو!

آرون جمعه 13 آذر 1388 ساعت 16:30 http://WWW.ARON.PARSIBLOG.COM

هر وقت می آپی خبر بده بی زحمت!
راستی این آزمونا چیه که تو میدی؟
دانشجویی؟ پشت کنکوری؟ فنی حرفه ای؟.............

نمکی شنبه 14 آذر 1388 ساعت 00:41 http://weblog.dezfoul.net/namaki

سلام عسیسم
من چندبار اومدم وبلاگتو وا کنم ولی تا آخر وا نشد
گفتم انگار پستات تو صفحه زیاده
ولی الان احساس میکنم به حول و قوه ی الهی انگار تو تهران تمام شرکتای اینترنتی یه جورایی یهو فیلتر میشن!

به سلامتی من نفهمیدم شما واسه لیسانس میخونی یا ارشد؟!
واااای نگووو لاژلاس تنم میلرزه نمدونی چطور این ریاضی هندسی پاس شد!
عیدت مبارک
لعن علی عدوک یا علی

من! واسه ارشد میخونم!

مرسی بازم بهم سر بزن

پوپک شنبه 14 آذر 1388 ساعت 11:01 http://www.dezfeeli.blogfa.com

سلام همشهری
مرصی که سر زدین
وبلاگتون زیباست
میشینم تک تک مطالبتونو میخونم
باید خوندنی باشه
موفق باشید
خدانگهدار

مرهان شنبه 14 آذر 1388 ساعت 15:46

هم الامونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد