درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

منتظر بودن...

وقتی منتظری...... مثکه ساعت ها زورشون میاد تکون بخورن! 

 

پس  هیچ وقت منتظر نباش... چون اتفاق ها دقیقا وقتی میوفتن که انتظارشونو نمیکشیم.... 

 

از صبح منتظر یه چیزیم!... 

  

تا الان که اتفاق نیوفتاده.... 

 

کلافه شدم بس که منتظر شدم... الان به ذهنم رسید که دیگه منتظر نباشم... بلند شم... یه چای واسه خودم بریزم... بشینم تیوی ببینم و چای میل کنم... بعدشم اتاقمو تمیز کنم... بعد تکنیک بخونم... با بیکار نشستن و منتظر موندن که اون اتفاقی که من میخوام نمیوفته که!... میوفته...؟ 

 

اصلا حالا که اینجوریه یه کاری میکنم... 

 

مامانم خونه نیست... شام هم نداریم...  

برم عدس آماده کنم شام آب عدس بپزم... هوا سرده بابا هم عصر زود میاد خونه... دوره هم میشینیم میخوریم... من که موافقم!....(منظوری ندارم هااااااا) خوب منتظر بودن از این فکرا تو دهن ادم میاره... مگه چیه؟

نظرات 10 + ارسال نظر
س جمعه 20 آذر 1388 ساعت 15:18 http://guilty.blogsky.com

۴ سال .... هر موقع دلم میگیره مینویسم

امین جمعه 20 آذر 1388 ساعت 19:25

میگم قالب جدید مبارک...

سلام.ممنون از حضورتون.خوشحال شدم.آب عدس خوشمزه شده بود؟

آرون شنبه 21 آذر 1388 ساعت 13:35 http://www.aron.parsiblog.com

سلام.
الان وقت ندارم بخونم بعدا میام...
-----------------
به روزم

خانم گل شنبه 21 آذر 1388 ساعت 14:58 http://honareashpazi.persianblog.ir

سلام بشین درستو بخون نه اینکه قبول بشی این که نمره بیست بگیری بچه جون اون وقت برو غذا بپز

محسن شنبه 21 آذر 1388 ساعت 15:15 http://dez-negar.blogfa.com

سلام...خوندم....قالب جدید مبارک....اسم جدید مبارک....خیلی باحال مینویسی انصافاً ....حالا چند تا سوال...آب عدس خوشمزه شده بود؟ اون اتفاق افتاد؟
....راستی به روزم با چند تا عکس از آسمان چهارشنبه عصر دزفول....حتماً بیا ببین.
پ.ن 1 : احتمال زیاد آسمونو دیدی اون موقع اگه تو مغازه یا دانشگاه نبودی.
پ.ن2 : ببخشید دیر به دیر میام سر میزنم....آخه شنبه عروسی آجیم بود و تا همین دیروز گیر بودیمک.....قبلش کهکارای حنابندون و عروسی بعدش هم که روز صبحی صبحانه ببر براشون....بعدش پاشیم بریم اونجا. بعد بیایم خونه ناهار...دوباره برا پاتختی غذا ببر براشون....بعدشم مراسم هفته برارون که واقعاً روغن داغه....این رسمای قدیمی دزفولی واقعاً......یکی باید پیدا بشه این رسما رو جمع کنه....البته بداشونو خوبا رو بزاره. مامان جون میگه اینا به نفعه خودته....بهش میگم اگه زنم تهرانی بود چی؟ میگه بیخود....درفولی میگیری////منم بهش میگم من که بهت گفتم.

پ.ن 3 : اسم محسن شیطون موند روم؟ اسم جالبیه هااااا....من که خوشم میاد.

محسن شنبه 21 آذر 1388 ساعت 15:32 http://dez-negar.blogfa.com

ُلام....بابا ایول سرعت رو عشقه.....چقدر سریع جواب نظرمو دادی.
اولش بارون نبود ولی تو چند عکس آخری زیر بارون بودم....من قبلاً از بارون متنفر بودم ولی چتد وقته عاشقش شدم و عاشق زیر بارون ایستادن و راه رفتنم به نظرت چرا؟

چون شیطون شدی؟

محسن شنبه 21 آذر 1388 ساعت 15:33 http://dez-negar.blogfa.com

همونطور که گفتم از اسم محسن شیطون خیلی خوشم میاد.!

حسن حساس)حسن دویل!) شنبه 21 آذر 1388 ساعت 20:41

من واسه پست قبلیت اومدم تا رسیدم به اونجا که گفتی یارو سر کارش اعتماد به نفس داره جای شما که اومده سوسک شده....یه مدت طولانیه به این فکر می کنم که نکتش واقعا چیه...چرا ما اینقد خاک تو سر شدیم که برا هر محیطی یه نقش بازی می کنیم که به نفعمون باشه و این چاپلوسی و پدر سوخته بازی ملیه اسمش!

پوپک شنبه 21 آذر 1388 ساعت 22:40 http://www.dezfeeli.blogfa.cpm

سلام بر الی همیشه در صحنه
آپم ومنتظر نظر ترکوندنت..
موفق باشی
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد