درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

امروز.... صبح که حسابی مغازه گیر افتادم و تا ظهر اونجا بودم!... ظهر هم با سرعت نور نهار خوردم و رفتم دانشگاه... ولی یه کم زود رسیدم!... هنوز سکشن قبل تموم نشده بود!... منم تو دانشگاه راه میرفتم... رفتم سلف خواهران... وارد سلف که شدم... اونقدر هوا دم بود! که شیشه ی عینکم بخار گرفت... زود برگشتم... رفتم سمت کلاس.. کلاس خالی شده بود... نشستیم... استاد اومد... امروز 3 بار من خوندم!... داوطلب میشدم!... بلد نبودم ترجمه کنم هااااا ولی یه اعتماد به نفس کاذبی بهم دست داده بود!... نم اچه!... ولی هر سه بارو خوب خوندم!... البته استاد هم کمکم میکرد... بعدشم رفتیم آزمایشگاه میکرو.... خیلی خوب بود امروز...

اون پسرا که همیشه جواب میگیرن... اونا جواب نگرفتن!.. ولی ما جواب گرفتیم!... خیلی حال داد... وقتی جواب گرفتیم منو هم گروهی هام 3تامون بشکن میزدیم... بعد همش شاد بودیم... بعد اون گروه دخترا که جواب نگرفته بودن هی میومدن ازمون سوال میپرسیدن... بعد اون پسرا که جواب نگرفتن همش میومدن مدارمونو نگاه میکردن... یکیشون همش میگفت خوش به حالتون!.. اخه ما وقتی جواب نمیگیریم همش بهشون میگیم خوش به حالتون!...کیف کردم!... استاد اصلا نیومد رو میز ما که ببینه جواب میگیریم یا نه... ولی همش میرفت سر میز اونا که همیشه جواب میگرفتن.... بعد استاد عصبی شده بود... گفت بزارید آزمایشگاه خودمون راه بیوفته... همه ی آزمایشا رو اونجا انجام میدیم... این چه آزمایشگاهیه؟... یه پروگرمر داره واسه همه... 3 نفر رو یه سیستم... وسایل همه داغون.. آی سی ها همه سوخته... واسه همینم جواب نمیگیریم... برید... هر گروهی دوست داره میتونه بره... برید اعتراض کنید... بگید ما این آزمایشگاهو نمیخوایم... ما یه آزمایشگاه مستقل میخوایم!...

من بهش گفتم استاد ما جواب گرفتیم!... استاد گفت خانوم این جواب نیست!... شما هم جواب نگرفتید... بهش گفتم استاد رو ال سی دی مون مینویسه میکرو بعد هی شیفتش میده... ولی بازم نیومد ببینه!... خوب استادا فقط پسرا رو دوست دارن دیگه!...

ولی من و هم گروهی هام خیلی خوشحال بودیم از اینکه جواب گرفتیم... این اولین بار بود آخه... همیشه یا با تقلبی جواب میگیریم یا اصلا جواب نمیگیریم... یا همش باید بریم رو مدار بغل دستی هامون سرک بکشیم!... مگه چیه؟... خوب بلد نیستیم... مگه چیه؟... کسی بهمون یاد نداده.... مگه چیه؟.... به نظر من ما تو آزمایشگاه ها یی که داریم فقط وقت تلف میکنیم و هیچی یاد نمیگیریم...

من تو این 4 سال فقط از یه آزمایشگاه چیز یاد گرفتم اونم آزمایشگاه الکترونیک 1 بود.تو خونه با اورکد شبیه سازی میکردیم... تو آزمایشگاه دقیقا عملی اونن چیزی که شبیه سازی میکردیمو میدیدیم... و دقیقا میفهمیدیم درس الکترونیک1 یعنی چی!... یاد استادمون به خیر... خیلی خانوم بود... باهاش دوست بودیم... کلاسمونم فقط 5 نفر بود... خیلی استفاده میکردیم...

خلاااااااااصه....

هم گروهی های آز میکرو خیلی خوبن... یکیشون ازدواج کرده... یکیشون یه ساله عقد کرده... هر وقت از گروه های دیگه چیزی میخوایم... اونا رو میفرستم برن بگیرن!... وقتی هم جواب نمبگبریم... فقط میخندیم!...  تو آزمایشگاهای دیگه وقتی جواب نمیگرفتیم... من همش شوخی میکردم!... ولی هم گروهیم وقتی جواب نمیگرفت اعصابش به هم میریخت!...

خلاصه!... آز میکرو با همه ی دردسرا و بدخلقی های استاد... این ترم اخری بهمون خوش میگذره!... وقتی همه دارن مدار میبندن... ما خونسرد... میشینیم و حرف میزنیم...  

۵ شنبه امتحان تکنیک دارم!... از اول ترم تا الان دست بهش نزدم!... ولی میخونم!

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 23 آذر 1388 ساعت 07:16

سلام عرض شد....شما مثل اینکه خیلی با درس و دانشگاه حال میکنید...ما هم حالا که به ترم چهارم رسیدیم داریم میفهمیم دانشگاه و درس خوندن یعنی چی و حال میکنیم خدا رو شکر... .
پ . ن : جالبه ، دوستم زنگ زده که بیا بریم سر کار نقشه برداری....حالا منم بلد نیستم///ولی گفتم میام !
تا بعد.

کسری دوشنبه 23 آذر 1388 ساعت 10:52 http://http:/

در حال وبگردی بودم که به وب شما برخوردم . نمی دانم چی شد که برای شما پیغام گذاشتم . شاید برای اینکه در شهری زندگی می کنی که تشنه دیدنش هستم ، وب شما لبریز از دل نوشته هایی بود که هم داستان بودند و هم خاطره و هم ............... . نمی دانم شما اسم چه چیزی را دلنوشته می گذارید ولی دل نوشته نوشتن دلی می خواهد و خواندنش سوخته دلی ، که خوشبختانه درحال حاظر نه دلی پیدا می کنی و نه سوخته دلی. تمام نوشته هایت را خواندم هنر داستان نویسی را داری اگر بخواهی . موفق باشی دوست من

امیررضا دوشنبه 23 آذر 1388 ساعت 23:40 http://hakarim.blogfa.com

سلام الی
فکر نکنم راحت بشه اونو تهیه کرد
حالا جون من کوتاه بیا این دفعه رو
تا ببینم چه کار می شه واست کرد

من نمیخوام که!

من جوونم! هنوز کلی ارزو دارم!

فقط واسه اطلاعات عمومی پرسیدم!

شاپرک قصه ها دوشنبه 23 آذر 1388 ساعت 23:57 http://rezasilent.blogfa.com/

بله که بلدن

شاپرک قصه ها دوشنبه 23 آذر 1388 ساعت 23:58 http://rezasilent.blogfa.com/

بیمارستان یازهرا
شهر شما کجاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد