درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

بابا الی...... 

 

صبح بیدار شدم و مثل یه دختر خوب برنامه نوشتم واسه آز میکرو... شبیه سازی که جواب داد... نزدیک ظهر دختر عمه اومد... با جعبه ی شیرینی... امتحان رانندگی قبول شده بود... نهار اومده بود خونمون!... اون امتحان رانندگی قبول شد!... اون باید به ما نهار میداد!.. ما بهش نهار دادیم... 

 

بعد یه سر رفتم بانک... هر وقت میرفتم یه خانوم خوش برخوردی بود... خیلی ازش خوشم میومد... اصلا به خاطر اون میرفتم بانک... قبلنا هر وقت صبح زود میخواستم برم دانشگاه میدیدمش که اونم میرفت سر کار... نگاش میکردم با لبخند سلام میکرد... خیلی خانوم بود! امروز که رفتم بانک اون خانومه نبود!... به جاش یه خانوم بد اخلاقی بود!... بلد نبود بخنده فکر کنم!.. چون من با لبخند بهش سلام کردم و گفتم این پولا رو میریزی به حسابم ؟... خیلی معمولی گفت بشین منتظر باش!.. جواب لبخندمو نداد دفعه ی دیگه رفتم بهش لبخند نمیزنم! 

 

کلاس ظهرمونم که ۲در شد... بعد از ظهر رفتیم آزمایشگاه میکرو... با اعتماد به نفس!... میکرو رو با برنامه ای که خودم نوشته بودم پروگرم کردم.... مدارو میخواستم با ال ای دی ببندم!... استاد گفت باید با رله ببندی!... حالا من خودم یه پا مهندس... یه پا ننه برقی... تا حالا ال ای دی ندیده بودم!... رفتم ال ای دی رو اوردم(رو جعبش نوشته بود ال ای دی)... نمیدونستیم چطور وصلش کنیم به مدار!... بالا خره به هر سختی ای که بود مدارو بستیم.... 

 

اصلا شما میدونید وقتی رله وصل میشه چی میشه؟... ما فکر میکردیم یه چراغی روشن بشه.. یه اتفاقی میوفته... ولی نه!... هیچی نمیشه فقط یه "تق" صدا میده!... بعد ما ذوق میکنیم و هی کلیدو قطع و وصل میکنیم که هی صدا بده و ما خوشمون بیاد!... و خوشحال میشیم از اینکه یه بار تو عمرمون بی دردسر جواب گرفتیم.... استاد اومد... بهش گفتیم استاااااااااد ما جواب گرفتیم... گفت باشه... مدارو باز کنید آزمایش بعدی رو ببندید!... اصلا نیومد ببیندش!... حالا اگه جواب نگرفته بودیم... هی میومد میگفت ببینم؟... برنامتون کو؟... مدارتون کو؟..... ولی خیلی روز خوبی بود... فردا هم باید فوق العاده بریم که آزمایشا تموم شن! 

 

خلاصه! 

برگشتن هم رفتم ماهان... دفترچه های آزمونایی که نرفته بودمو گرفتم...  

برگشتنی رفتم تو کوچه ای که همیشه ماشینو پارک میکنم... جا نبود!... بعد یه عمویی بود گفت ماشینتو بزن اونجا... من رفتم که ماشینو بزنم اونجا ولی نمیشد!... یه نفر میخواستم تا بهم فرمون بده!.. خو مگه چیه؟... بلد نیستم! بعد عموهه اومد بهم فرمون بده... از اونجایی که روغن هیدرولیک خالی کرده بودم... فرمون ماشین سفت بود... بعد آقاهه گفت این که مدل بالاست!... چرا فرمونش سفته!... مگه این مال آقای... نیست!... بعد من آقاهه رو تو عمرم ندیده بودم!... اون از کجا میدونست این ماشن مال بابامه!.... 

الان خیلی خستم! 

 

این هفته همش باید برم دانشگاه! 

 

اخر هفته هم امتحان آزمایشگاه میگیره ازمون! 

امروز گفتیمش امتحان نگیر!...(گفتیمش یعنی چی الی؟... باید بگی به استاد گفتیم!... اینا اثرات همنشینی با یه نفره...) گفت اگه امتحان نگیرم که همتون میوفتید!... هیچکدومتون هیچی بلد نیست... همتون میرید برنامه ها رو از هم کپی میزنید... نمیدونید چی به چیه... امتحان میگیرم تا نمره ای که حقتونه بهتون بدم! 

 

راست میگه خوب! 

دیگه؟ 

 

دیگه اینکه امروز خواهرم باهام قهر کرد!... 

 چون نصیحتش کردم! من دوست ندارم نصیحتش کنم... ولی به خاطر خودش گاهی وقتا لازمه یه نکاتی رو بهش یادآوری کنم... میدونم الان از دستم دلخوره ولی... 

امیدوارم یه روزی برسه که بفهمه هرچی بهش میگم به خاطر خودشه 

این چیزا رو بهش میگم چون عزیزترینمه... چون دوستش دارم... چون برام مهمه...

امیدوارم منو بفهمه...

نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 22:22


چه دختر بی غمی
اره شما دخترا همیشه میرید پولهای انباشته شده که بابا بهتون داده رو میزاری بانک وی ما پسرای بد بخت چی که باید همیشه سگ دو بزنیم تا یه لقمه نون دربیاریم و بعدش بریزیم توی حلق این دانشگاه

مثل شما نیستیم سنگین برین چیزی که دستتون گرفتین یه چنگال هست و همیشه ترم به ترم باباتون پول می ده بهتون

دعا میکنم یه روزتون مثل خیلی از این جونای پسر بشه که بعد نیای روزمره بنویسی و از خستگی و کوفتگی تنت زیر کار مثل یه جنازه بخوابی توی خونه

الهی آمین

اگه جوابی هم داری من مثل خیلیا که حرف میزنن و در میرن نیستم

این ایمیل من حرفت رو بزن اصلا بیا با هم چت کنیم

مینویسمش بالا

ای باباااااااا

مگه شما نمیدون من خودم کار میکنم؟
شاید خیلی بیشتر از خیلی پسرا کار کنم...

شاید همه ی دخترا مثل هم نباشن...

میتونی پست های قبلو هم بخونی تا ببینی....

محسن یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 22:34 http://weblog.dezfoul.net/mohsenkh


;)


خوب دیگه

بعد از این همه سال وب نویسی و وب گردی !
باید دست خط دیگران برامون قابل تشخصی باشه !


آره داداش !
ییخشید آبجی !



امیررضا دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 00:19 http://hakarim.blogfa.com

در باره اون خانم خوش اخلاقه باید بگم آدمهای باحال مثل ماهی لیز زود از دست آدم سر می خورن نمی دونم چرا؟
پزشکی می خونی؟

امیررضا دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 00:21 http://hakarim.blogfa.com

راستی اگه ممکنه بلینکم

البته که ممکنه.....

تو فیووریت سیستمم بودی... ولی حالا میلینکمتون

س م ح دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 08:01 http://baraye1bar.blogsky.com

سلام.
ماشالا چقدر اتفاق برات میفته.
من قبلا رشتم برق بود مدار می بستیم. درکت می کنم!
به اون خانوم بانکیه انقده لبخند بزن تا از رو بره اینجوری بهتر جواب می گیری.
امتحان... آی نمک پاشیدی رو زخمم!

آرون دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 14:07 http://www.aron.parsiblog.com

آخ گفتی امتحان...استاد آز شیمی میخواد پوستمونو بکنه ...
امتحان عملی آز شیمی 2 غیر قانونیه...میخواد بگیره...
با مدیر گروه حرف زدیم.... ببینیم چی میشه...
خدا کنه نگیره...4 ساعت تو آزمایشگاه...فک کن!!!!!!

آرون دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 15:04

آپم

صادق دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 15:40 http://kamobish.parsiblog.com

سلام
من که توی لبخند زدن شهره ی خاص و عام شدم به این نتیجه رسیدم که با وجود اینکه هر کسی لیاقت لبخند دیدن و لبخند زدن را ندارد ولی لبخند رو باید به همه هدیه کرد !
* البته اینم بگم که گاهی با لبخند زدن به کسایی که ازشون بدم میاد ، حرصشونو در میارم ‍! :d

پوپک دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 17:35 http://www.dezfeeli.blogfa.cpm

سلام الی جان
خوبی؟ همچنان دست به قلم در عرصه هستی...
وبلاگت یه تفاوتی با بقیه وبلاگا داره.
به جرات میتونم بگم وبلاگت " به روز ترین و پر نوشت ترین " وبلاگیه که تا حالا دیدم.
دستت درد نکنه
منم آپ کردم
خوشحال میشم قدم رنجه کنی




مریم دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 18:02 http://mosafer777.blogfa.com

سلام
خسته نباشی خانوم
لبخند تو از هیچکس دریغ نکن به جز ....

مرتضی دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 18:22 http://www.smsfilm.blogfa.com

سلام دوست عزیز ..
وب نوشته هایتان بی پیرایه است و قلمتان بی تکلف ..
موفق باشی و سلامت ..
یا حق.

[ بدون نام ] یکشنبه 13 دی 1388 ساعت 20:24 http://esud83.mihanblog.com

سلام مهندس
وبسایت شما رو به طور اتفاقی دیدم
گونه ای جدید از وبسایت های برق!!!!
خاطرات برقی
جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد