درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

حس خوب...

چقدر احساس خوبیه که ادم بدونه کسایی هستن به فکرشن...

مثلا دانشگاه نباشی... تو برد یه چیزی بزنن در مورد تغییر ساعت یکی از کلاسا... بعد تو مغازه نشسته باشی... یه احظه گوشیتو از تو جیبت در بیاری... ببینی 4 تا مسیج داری... بعد مسیجا رو بخونی ببینی 4 نفر برات مسیج زدن با یه مضمون:

"الی ساعت کلاس تکنیک عوض شده... به جای 3تا7.... باید 1تا5 بیای دانشگاه..."

بعد خوشحال میشی که 4 نفر به فکرت بودن! نه؟

من که خوشحال میشم...

شما چطور؟

نظرات 11 + ارسال نظر
تینا پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 12:43

اره واقعا حس شیرینیه....
حالا تو جواب چندتاشونو دادی؟

از همشون تشکر کردم که خبرم کردن

مهران پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 14:34

شاید هم این طور نباشه شاید سرکاری باشه شاید خواستن نیایی شاید برات نقشه کشیدن من خودم از این کارا زیاد کردم

محسن شیطون پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 14:48 http://dez-negar.blogfa.com

سلام...آره واقعاً حس خوبیه....منم چند تا دوست اینطوری دارم و برای چند نفر هم اینطوری هستم( به فکرشونم ) .
یادته گفتم هر وقت adsl وصل شد اوّل به شما خبر میدم؟
حالا هم به قولم عمل میکنم و باید به شما دوست عزیر بگم که همین 10 دقیقه پیش پسر عمه جانم اومد و برام کارای نهایی شو انجام داد و اینترنت adsl وصل شد...امیدوارم از این به بعد بتونم بیشتر تو اینترنت و وبلاگ فعال بشم...

ابراهیم در برف پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 15:49 http://sagzakhm.mihanblog.com

سلام
منم خیلی همینطور...

ati پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 17:16

سلاااااااامم.به وبلاگ من سر بزنید.
www.ruzhayetekrari.persianblog.ir

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 20:05


ببخشید این وبلاگ بیشتر شبیه یه دفتر خاطرات هست

یه مطلب آموزندهای یه چیزی نداری به جای این همه روز مره نویسی بزاری

به نظرم من تو ازاون دخترایی هستی که دلت می خواد مردم همه چیزت رو بدونن

بزار یه نصیحت برادرانه ای بهت بگنم

اکثر پسرها دخترهایی رو که همه چیزشون رو بدونن دوست ندارن


اصولا دخترا با هوش خودشون رو مثل یه گنج دست نیافتنی میکنن نه مثل شما که همه چیزت رو مینویسی از صبح تا شبت رو

دستخطت رو شناختم... پس بهتر بود اسمتو بنویسی...

کی خواست چیزی بنویسه که پسرا دوست داشته باشن؟

اگه اذیتت میکنه دیگه نیا و نخون...

بعد یه چیزی!... شما از کجا میدونی من همه چیزمو مینویسم؟

بعد یه چیز دیگه... کسی منو نمیشناسه که!

مرسی برادر!

آرون پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 23:13

حال میده خفن کلهم به یادت باشن...

تینا پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 23:21

الی جون رشته ت چیه؟خیلییییی کنجکاوم بدونم...

بیوالکتریکم!

الی پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 23:49

مهندسی پزشکی دیگه؟

محسن جمعه 4 دی 1388 ساعت 19:09 http://mohsenbak.persianblog.ir/

فکر میکنم خیلی حس خوبی باشه!منکه تا حالا تجربش نکردم...(ناراحت)
درباره الی=کلشیفته فراهانی
چه ربطی داشت؟ هیچی.....همیطوری الکی...مثل خیلی از چیزای دیگه!من درباره الی رو میشنوم یا میخونم یا میبینم یاد گلشیفته فراهانی میفتم!

فاطمه یکشنبه 13 دی 1388 ساعت 19:29

آره واقعا آدم لذت میبره وقتی همچین اتفاقی براش می افته من که هروقت برام اتفاق می افته از ته دل خوشحال می شم اصلا شاید یه جورایی تواین مواقع آدم دوستای واقعیش رو میشناسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد