درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

الی به اتاق عمل میرود

سلاااااااااام

دیروز آپ نکردم دل همه برام تنگ شده نه؟....... لازم نیست که شماها بگید که.. خودم میدونم!

نمیدونید امروز کجا رفتم که......

صبح بیدار شدم... به مهندس تلفن کردم... گفت بدو بیا میخوام برم اتاق عمل ببرمت با خودم..... منم دویدم و اماده شدم... تو بارون رفتم بیمارستان... با مهندس رفتیم اتاق عمل... اولین بار بود میرفتم اتاق عمل!... اول رفتیم یه جایی مهندس گفت برو تو رختکن خانوما بهشون بگو بهت لباس بدن... رفتم یه خانومی بود... بهش گفتم لطف کن بهم لباس بده... یه روپوش و شلوار و مقنعه ی سبز داد!... روپوشه بس که بلند بود رو زمین سابیده میشد!... مقنعه چرووووک... شلوارشم که اگه ولش مرکردم میومد پایین!...  بعد یه خانوم دیگه اومد... گفت وااااااااای اینو نگاه کن!... گفت بیا بهت یه مانتوی کوچیکتر بدم... یه مانتوی کوچیکتر داد ولی بازم خیلییییی برام بزرگ بود!... از رختکن رفتم بیرون مهندس که دیدم ریسه رفت از خنده... گفت کاشکی دوربین داشتی یه عکس ازت میگرفتم!...

بعد رفتیم به سمت اتاق های عمل!...  یه آقا مهندسی از تهران اومده بود.. داشت چراغ های جدید واسه اتاق عمل نصب میکرد... رفتم یه عالمه ازش سوال پرسیدم!... آقای خوبی بود... یه کم دستگاها رو نگاه کردم و یه چیزایی یادداشت کردم.... بعد مهندس اومد برام یه کم توضیحات داد... بعدشم که!.. رفتیم چراغ یکی از اتاق عملا خراب بود درستش کردیم... خیلی آسون بود!... مهندس باز و بستش کرد... من نگاه میکردم... کاملا یاد گرفتم!... یعنی الان اگه یه چراغ اتاق عمل خراب بهم بدن میتونم درستش کنم!...

تو بیشتر اتاق عمل ها داشت عمل انجام میشد... از تو شیشه ی یکیشون نگاه کردم... دل و روده ی یه مریض بیرون ریخته شده بود!... خیلی جالب بود... تا حالا فقط تو فیلما دیده بودم!.... تو یه اتاقی رفتیم... تازه عملش تموم شده بود هنوز تمیزش نکرده بودن... پر از خون بود!... خیلی ترسناک بود... تو یه اتاقی سزارین انجام شده بود... 2تا نی نی رو از جلومون بردن... گریه میکردن... ناااااااااااازی... تو یه اتاق عملی... داشتن رو یه خانومی جراحی انجام میدادن... یه خانومه بود که وسایلو میداد به دکتر... با یه دست وسیله میداد... با یه دست به مبایلش ور میرفت!...  خیلی همه چی آزاد بود!... دره اتاق عمل باز.... یکی میرفت... یکی میومد... دکتره راه میرفت... همه با هم حرف میزدن... تفریح میکردن... یه نفر بلند یکی دیگه رو صدا میزد... دستگاهایی هم که تو اتاق عملا بودن خیلی محدود بودن...

اتاق عملاشون مثل حمام بود!... به نظرم کثیف میومد!... خونه که اومدم به مامانم گفتم یه وقت اگه چیزیم شد منو اینجا عمل نکنیدهاااااااااااا......

تو یکی از اتاقهای عمل بودیم... داشتیم چراغشو سرویس میکردیم.... یهو تمام دستگاهای بیهوشی همه ی اتاق عمل ها شروع کرد به الارم زدن!... فشار اکسیژن پایین اومده بود!...!... صدای آلارم دستگاها... بعد همه تلاش میکردن تا مشکل برطرف شه و مریضایی که بیهوش زیر دستگاه بیهوشی بودن نمیرن!... فک کنید... یکی از بیمارا بیمار تنفسی بود!... خوب میمرد نه؟

رفتیم تو یه اتاقی... با یه دستم چراغو گرفته بودم... با یه دستم شلوار گشادو... بعد مهندس میگه اهم مترو بگیر... بهش میگم نمیتونم میگه چرا... میگم اخه اگه شلوارو ول کنم میوفته... مهندس ریسه میره از خنده!

بعدشم...... در حین کار با مهندس حرف میزدیم... درمورد رشتمون... در مورد کار... مهندس از تجربیاتش میگفت... از دوره هایی که دیده تا این کارا رو یاد گرفته... از قضایای پشت پرده ی تغییر نام بیمارستان...

کارمون که تموم شد... رفتم لباسامو عوض کردم... داشتم از اتاق عمل خارج میشدم... یه خانوم با نگرانی اسم همراهشو گفت و گفت توروخدا بهم بگو به هوش اومده یا نه!..... رفتم به یکی از پرسنل گفتم مریض این خانوم به هوش اومده... گفتن ولش کن!... بعد داشتم به این فکر میکردم که ملت پشت دره اتاق عمل منتظر مریضشون میشن و نگران... این پرسنل هم بیخیااااااااال!

فکر میکردم.. اتاق عمل رفتن واسه پروژم خیلی کمکم کنه ولی.... چیز زیادی دستگیرم نشد!....

نظرات 11 + ارسال نظر
حامی پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 18:19 http://www.bluehope.blogsky.com

سلام دوست من
وبلاگ قشنگی داری
امیدوارم که از وبلاگ منم دیدن کنید
پست های وبلاگمو بخون و اگه در مو ردش سوالی داشتی بپرس تا کاملا برات توضیح بدم
اگه خواستی می تونیم با هم کار کنیم
منتظرت هستم

حامی پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 18:24 http://www.bluehope.blogsky.com

سلام دوست من
وبلاگ قشنگی داری
امیدوارم که از وبلاگ منم دیدن کنید
پست های وبلاگمو بخون و اگه در مو ردش سوالی داشتی بپرس تا کاملا برات توضیح بدم
اگه خواستی می تونیم با هم کار کنیم
منتظرت هستم

مهران جمعه 11 دی 1388 ساعت 16:12

بپا عملی نشی الی !!

س م ح جمعه 11 دی 1388 ساعت 18:06 http://baraye1bar.blogsky.com

سلام کجایی دختر نیستی؟

محسن جمعه 11 دی 1388 ساعت 21:38 http://mohsenbak.persianblog.ir/

خیلی لاغریا,نه؟!
من که خوشبختانه تا حالا این جور جا ها رو تجربه نکردم....امیدوارم هیچ وقت هم گزارم به بیمارستان و اتاق عمل نیفته!یعنی میشه؟

کسری شنبه 12 دی 1388 ساعت 16:52 http://kasra22.blogfa.com

این همه ریز به زندگی نگاه کردن .واقعا کار هر کسی نیست . باز هم بهت تبریک می گم . نمی دانم کجایی و .... ولی هر چه هستی انسان ریز بینی هستی و دلنوشته های زیبایی داری. به ما هم سر بزنی خوشحال میشیم

انجل شنبه 12 دی 1388 ساعت 22:00 http://weblog.dezfoul.net/sky_angel

سلام الی جون!
قالب جدید مبارکه.
وارد وبلاگت که شدم دیدم عنوان وبلاگ رو هم عوض کردیُ خیلی با حال بود.
دوست داشتی به وبلاگ منم بیا آپم.
kiss for you

پوپک یکشنبه 13 دی 1388 ساعت 08:03 http://www.dezfeeli.blogfa.com

سلام الی جان
این پستت خیلی هیجان داشت
بادقت خوندم
و آخرش تو دلم دعا کردم هیچکس گذرش به اتاق عمل نیفته.با این وضعیت بیمارستانها و کادر درمانی و...
موفق باشی
خدانگهدار

مهتاب یکشنبه 13 دی 1388 ساعت 08:58 http://www.dezrood.blogfa.com

سلام ...
چقد باحال ... اتاق عمل دیدی .. خوش به حالت ...
ولی بیشتر حال میده که اتاق عملای شیک آدم ببینه ... نه این اتاق عملای درپیت ...
ایشالله هیچ وخ محتاج اونجاها نشی ...
نیومدی آْپمو بخونی !!!

سارا یکشنبه 13 دی 1388 ساعت 11:57 http://nancyahwazi.blogfa.com

جالب بود حالا می شه بگی رشته ی شما چیه؟
ما هم اتاق عمل می ریم ولی وسه تعمیر ملت
راستی من از تخصص جراحی خوشم میاد

فاطمه یکشنبه 13 دی 1388 ساعت 19:13

سلام از وبلاگت خیلی خوشم اومد درسته برخلاف خیلی وبلاگ ها خالی از مطالب علمی اما همین که تو این دنیای شلوغ که ملت از خودشونم دورند لااقل کسی پیدا می شه که هنوز هم خاطرات براش مهمن واونا رو ثبت می کنه از این بابت بهت تبریک میگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد