درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

الی ذوب میشود

این روزها... هیچ کسی حال مرا نمیفهمد... هیچ کسی نمیداند مهم ترین دغدغه ی من چیست... هیچ کسی نمیداند از چه مسائلی رنج میبرم.... این روزها... پر از ترس هستم... پر از دغدغه و دلهره... خیلی سخت است که نتوانی... حتی به عزیزانت بگویی مشکلت چیست!... و همه فکر میکنند میدانند چه مشکلی داری... ولی... هیچ کدامشان نمیدان....

نمیتوانم.... شاید هم کسی را ندارم تا برایش حرف بزنم.... این تنهایی خیلی برایم سخته... و درد آور... و نمیدونم کی قراره این روزها تموم شه!!! 

یه خانمی... گفت تو نمیدونی... من تو اجتماع هستم دارم مردمو میبینم و مشکلاتشونو میبینم... گفت همش خدا رو شکر کن.... گفت تو خیلی زندگی خوبی داری... تو هیچ مشکلی نداری!... خوب اون از کجا میتونه بفهمه که من چه مشکلاتی دارم!!!... منم لبخند میزدم و حرفاشو گوش میدادم.... 

 

یه نفر دیگه هم اومد... کلی نصیحتم کرد.... وقتی بهش گفتم تو که وضعیت منو نمیدونی... گفت من همه چیو میدونم... گفت شرایطت رو درک میکنم... ولی من میدونم که نمیتونه درک کنه.... هیشکی نمیتونه درک کنه.... چون تو شرایط من نیستن.... چون من فکر میکنم تو زندگیم هیچ اشتباهی نکردم ولی.... همچنان... سختی ها ادامه داره.... و تموم شدنی نیست... 

و حالا تمام دغدغه ی من اینه که.... میدونم روز به روز وضعیت از اینی که هست بدتر میشه... 

و چیزی که عذابم میده اینه که... هیچ کاری از دست من برنمیاد...... و هیچ راهی برای رهایی ندارم!.... و نه روحیه ای برای درس خوندن!...... دیروز همون یه نفر گفت... هر اتفاقی که بیوفته... تو شخصیتتو و صبوری خودتو به همه ثابت کردی...  و مطمئن باش همه تو رو خوب میشناسن... خیالت راحت باشه.... ولی من همچنان خیالم ناراحته... و ....... 

 

چند سال پیش شاید به ذهنم هم خطور نمیکرد که روزی همچین مشکلی خواهم داشت!!!

نظرات 6 + ارسال نظر
مرتضی دوشنبه 26 بهمن 1388 ساعت 19:21 http://www.smsfilm.blogfa.com

سلام ..
دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است ..
دردهای من گر چه مثل دردهای مردم زمانه نیست .. درد مردم زمانه است ..
صبری می باید ..
یا حق .

دختراردیبهشتی دوشنبه 26 بهمن 1388 ساعت 20:15

به همون دلیلی که تو کامنته پست قبلیت گفتم اینجوری میشه دیگه..
نه فلفلی نه قلقلی هیشکس باهات رفیق نیس..
تنها روی سه پایه برو بشین تو مغازه

یه پسرخوب دوشنبه 26 بهمن 1388 ساعت 22:11


اصولا کسی نمیتونه کس دیگری رو به طور کامل درک کنه چون هر کسی جای خودش رو داه و هیچکس نمیتونه جای کس دیگری باشه

همه این حرفها که درکت مکنم و میفهممت نسبی هست
یه راهی بهت نشون میدم

وقتی خیلی ناراحت بودی روی زمین دراز بکش و دست و پا رو باز کن و یه نفس عمیق بکش و نفست رو حبس کن دفعه اول از عدد 20 شروع کن بیا پایین بعد به 1 که رسیدی نفست رو آروم بده بیرون

بعدش یه بار دیگه از 30 شروع کن بیا پایین
بیشتر زا چهار دفعه هم در طول روز انجامش نده حالت بهتره میشه
اون با من

[ بدون نام ] دوشنبه 26 بهمن 1388 ساعت 23:45

سلام
نمی خوام بگم حالت رو درک میکنم اما میتونم بگم مشابهش رو تجربه کردم واقعا سخته در لحظاتی که دوست داری کسی درکت کنه کسی نباشه و نتونه عمق آن چه را احساس میکنی احساس کنه من سالهای زیادی در حسرت بودم از اونجا که وقتی آدم چیزی رو نداره کمبودش رو بیشتر احساس میکنه منم چون خواهر نداشتم احساس می کردم خلاء زندگیم اینه وشاید اگر خواهری داشتم غمخوار ودلسوز واقعیم رو داشتم و اون وقت میتونستم تمام درد ها وسختی های زندگیم را باش درمیون بذارم واون ........اما یک روز مادرم گفت من چی کم دارم که یه خواهر میتونه داشته باشه و من نه
اون موقع باز نفهمیدم وگفتم خواهر جای خود مادر جای خود در حالی که واقعا مادر از خواهر برای آدم دلسوزتره
خداییش برادرای خیلی دلسوزی هم دارم همیشه کمکم بودند ودلسوزم اما من هنوز در تب گم شده ی خودم
همیشه ناراحت همیشه نگران وهمیشه میگفتم کی میدونه تودلم چه غوغایی است برای همین شروع به نوشتن کردم وتمام آنچه را می خواستم به خواهر نداشته ام بگویم در چند دفتر نوشتم همه خطاب به او اما باز آن نبود که میخواستم مدتی گذشت اما بلاخره تونستم عزیز همیشه یارم رو بشناسم فهمیدم خدابرای همیشه خوبه اما توسختی احساسش در کنارت صد برابر بهت نیرو میده
وقتی از همه جابریدی اینقدر آروم میشی اگه بری توی یه جای دنج وباخودت وبا خدای خودت صحبت کنی حتی از شدت اندوه گریه کنی اما وقتی از جات بلند میشی خالی از هر غمی انگار دوباره جون گرفتی
خیلی وقت پیش نمیدونم از کجا این رو شنیدم
که در ساخل زندگی قدم میزدم در همه جا دو رد پا بود رد پای من وخدا اما در جاهای سختی فقط یک رد پا بود به خدا شکایت کردم که چرا در سختی ها تنهایم گذاشتی وخدا گفت که تنهایت نگذاشتم بلکه ابن رد پای من است و تو بر دوش من بودی (شاید یه کم غلط غلوط نوشتم ولی مضمون همین بود )و من واقعا به این رسیدم
وفهمیدم شاید کسی اظهار همدردی باهات نکنه اما همین که در هر حالت چه به مقصودت برسی چه نرسی دوستت داره همین که از ناراحتیت ولو اندک ناراحت میشن یا حتی شاید به روی خودشون نیارن ولی از دل به فکر باشن آرومت میکنه آخه آدم اینقدر پیچیده است که هیچ کس نمی تونه دیگری رو کامل بفهمه واین واقعا توقع زیادیه که بخوای کسی تو رو کاملا درک کنه چون خودتم نمیتونی برای دیگری این کار رو بکنی پس به لطف کم دیگران قانع بودن و انتظار زیاد نداشتن کمکت میکنه که اون کم رو هم زیاد ببینی ومطمئن باش هیچ کس نیست که نشناست و در دلش آرزوی خوب برات نکنه جدای هزاران هزاردستی که نشناخته برای همه ی مسلمانان دعا میکنند که تو هم یکی ازشونی پس خیالت راحت که شده به خاطر دعای دیگران خداکمکت میکنه که در هر سختی آسایشی هست و اگر امروز درسختی هستی اگر امیدت را از دست ندی حتما روزهای سرشار خوشی میرسن وبدون
زندگی باخوب وبد طی میشود
صبح فروردین شب دی میشود
پس تافرصت از دست نرفته از زندگیت نهایت لذت روببر وحتی در صورت شکست ناراحت نشو که شکست مقدمه ی پیروزی است و بدون این کمترین بنده خدا همیشه دعاگوی تو است و برات بهترن هایی را که آرزو داری آرزو میکنه و امید واره دیگه هیچ وقت الی ذوب نشه ومثل یه کوه پایدار و سرفراز باشه حتی اگر دچار ریزش بهمن بشه چون با ریزش بهمن هم کوه کوه بودن خودش رو داره

اسمتونو نذاشتین که!!!!

ممنونم

مهران بقایی سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 00:41

مرتب میخوانمت الی مطمئن باش !!‌/ اما نگرانم کردی

محسن شیطون سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 08:26 http://dez-negar.blogfa.com

سلام الی....اوّل نظرمو در مورد پست دختر کش مینویسم : "حالا دارم حسرت میخورم که چرا نشد یه طوری بهت بگم و خبرت کنم که داریم میریم باغ ، اونم یه روز کامل ، اگه میدونستم برات یه چند تا عکس درست و حسابی از دختر کش میگرفتم . حیف در هر صورت نشد که بشه !
ولی منم خاطره ها دارم با این دختر کش . هر چند این اسم رو تا حالا براش نفهمیدم و اولین باره که میشنوم.
ولی برای پست بعدی :
الی برا هر کس یه چیزایی پیش میاد( مشکلات ) که باعض ناراحتی و اذیت اون فرد میشه . مثلاً خود من یه مساله ای برام پیش اومد که از اسفند ماه پارسال تا آبان ماه امسال طول کشید برام و زندگی رو برام تلخ کرده بود( چون اگه خدایی نکرده اتفاق میفتاد از الان تا موقع مرگ و شاید هم بعد زا مرگ گیر بودیم باهاش..خدا رو شکر به خیر گذشت)...2 بار رفتیم مسافرت یه بار شیراز یه شمال.....هر 2 تا شون تا حد زیادی برام مثل زهرمار بود...ولی به نظر من مهم اینه که تو این مشکلات بتونی خودتو کنترل کنی و بهترین تصمیم رو انتخاب کنی . الی این رو هم در نظر داشته باش که هیچکی به اندازه خود آدم نمیتونه خودشو درک کنه....امیدوارم همیشه موفق باشی و بدون ناراحتی به آرزوهات برسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد