درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

بازی میکنیم با یه دونه توپ

صدام میکنه... برمیگردم نگاش میکنم... میگه بند جورابت بازه... بی اختیار به کفشام نگاه میکنم... میخنده!!!... میگه من گفتم بند جورابت!!!!... نه بند کفشت!!!! 

 

 -----------------------------------------------------------------------------------------------------

اول پارک خانواده ایم... 9 نفریم!... میخوایم بریم تو زمین بسکتبالش بازی کنیم... یه نفر میگه بچه ها بدویم... مسابقه... هممون شروع میکنیم به دویدن... اون از همه زودتر میره... چند لحظه مونده که برسه... محسن داد میزنه میگه اولی خر است!... صدای خنده تو خلوتی پارک خانواده میپیچه... 

بازی میکنیم... و خیلی خوش میگذره... و تمام غصه های عصر را فراموش میکنم... و از بازی کردن لذت میبرم... هوا عالیه!... 

کاش یه سری آدم پایه وجود داشت که هر شب نه... ولی یه شب در میون میرفتیم فوتبال بازی میکردیم!... اونوقت هر شب تمام غصه های عصر ها فراموش میشد و شبها با احساس های خوب میخوابیدیم... و این اهنگ را زمزمه میکردیم...

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم!!!....

چه اهنگ مسخره ای!

چون نه هیچی آرومه و نه من خوشحالم!!!!.... و این فقط یه احساس گذاراست!... و حالت ماندگار... همان غصه های هر شبانه است... ولی شاید روزی به پایداری برسد.. و کسی را بیابیم که...  

دیروز کسی میگفت!... اگز میخواهی پیشرفت کنی... و آدم موفقی شوی... هیچوقت به دنبال آن کس نرو!!!... و من کاملا درک میکنم... ولی نه!... اگر پیشرفت کنی ولی پر از نیاز باشی... آنوقت همواره غصه های هرشبانه همراه توست!... و مدتی است که غصه های من هر صبحانه نیز شده اند!... و پوستم را کلفت کرده ام و ....  زیرا از دست من هیچ کاری برنمی اید و به هیچ کس هیچ چیزی نمیتوانم بگویم... ولی.. میدانم روزی می آید که... همه شان تقاص پس میدهند.... از همین حالا میتوانم آن روز را ببینم!... و....... خدا خودش میداند!... شاید همین برای من کافی باشد...

نظرات 10 + ارسال نظر
محسن شیطون سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 08:36 http://dez-negar.blogfa.com

الی شاید بشه گفت این غم های شبانه و صبحانه تموم میشن و همین بازیا و شادی هان که میمونن...همین خاطره های خوب.....یعنی اینجوری بگیم بهتره. . این که آروم و خوشحال نیستی باور کن میگذره و بعدش آرومی . شادی و خوشحالی میمونه برات ....الی.یاد باغ میفتم که رفتیم ، و خاطره ای که از اون روز موند تو ذهنم..تا ابد تا همیشه. مثل تموم خاطره های خوبی که از کوچیکی تو ذهنک کونده ، مثل برف اومدن یزد و برف بازی من و بابا و آجی و آدم برفی که واست گفتم فکر کنم ، حالا به مامانم میگم یادمه تعجب میکنه.....ولی خاطره خوب میمونه....اینو مطمئن باش....تو همین باغی که رفتیم یه چند تایی اتفاق بد برام افتاد...ولی شیرینی بقیه لحظاتتش باعث میشه اونا رو به فراموشی بسپارم......( چی گفتم هاااا ! بابا منو این حرفااااا ؟ ) ...

محسن شیطون سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 08:40 http://dez-negar.blogfa.com

این جمله رو هم فکر کنم چارلی چاپلین گفته بود : شادی ، قاصله یک غم تا غم بعدی است ...... خب اینو میشه یه جور دیگه گفت....طوری که هم قشنگ تر باشه و هم کاری کنه که آدم بتونه با غم ها و ناراحتی های خودش کنار بیاد : "غم ، فاصله یک شادی تا شادی شادی بعدی است" . این مصداق همون جمله اس که میگه . دنیا ( زندگی ) رو هر طور بگیری همون طور میگذره......الی شاید لازم باشه کمی زاویه دیدتو به زندگی عوض کنی . البته شاید......

ببین من تو این پست اول از شادی های زندگی حرف زدم هااااا

یعنی دیدم نسبت به زندگی اول مثبته

رضا سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 08:45 http://khoozestan.blogfa.com

همیشه برای خوش بودن نیاز به یه کار خیلی بزرگ نیست . ادم میتونه مثل کاری که تو کردی با یه توپ بسکتبال هم غم هاشو گم کنه یکم برای همون لحظه زندگی کنه.

محسن شیطون سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 08:47 http://dez-negar.blogfa.com

آره.....از این لحاظ کاملاً درست میگی..ولی بعدش چی؟ اینجا "همه چی آرومه من چقدر خوشحالم!!!....
چه اهنگ مسخره ای!
چون نه هیچی آرومه و نه من خوشحالم!!!!.... و این فقط یه احساس گذاراست!... و حالت ماندگار... همان غصه های هر شبانه است... " ... اینه که میگم کمی دیدتو عوض کن.

سید رضا سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 09:13 http://srsrezabime.blogfa.com

سلام.نمی دونم من میتونم کمکی کنم یا نه.ولی اگر فکر می کنی کمکی از دستم بر میاد حاضرم کمک کنم.امیدوارم هر چه سریعتر مشکلت حل بشه.کاش می دونستم مشکلت چیه.سرمست و پاینده باشی

رامک سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 10:03 http://letterbox.blogfa.com

می دونی چاره ای نداریم که در مقابل مشکلات بزرگ به شادی های کوچکمان لبخند بزنیم

عین خه خور خس سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 11:39 http://ٌwww.jump.blogsky.com

حکومت یک جامعه باید امکان کانکت شدن آدما رو به آسونی فراهم کنه اما نمیکنه .مشکل همینه.و ما میخوایم جور یه اجتماعو بکشیم و یه کار نا متعارف بکنیم که به نظرمون متعارفه اما ...تو خود حدیث مفضل بخوان از این مجمل...

دختراردیبهشتی سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 13:07

چرا نوشت ههات نصفشون گفتاریه نصفشون نوشتاری؟؟؟

آرون سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 14:53

سلام
من اوووووووووووووووووومدم!!!!!!!!!!!
ببین حالا درک می کنی که من چرا ذهن آشفته ای دارم؟ چون یه عالمه جای خالی هست که پر نشده تو ذهنم...چون یه عالمه سوال بی جواب هست...چون...
بماند...
ببینم مگه جورابات بند داره تو؟؟؟؟؟!!!!!!

آره داره!!!

مگه جورابای تو بند نداره؟؟؟؟؟

رضا سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 23:22 http://azsefr.blogfa.com/

سلام
ممنونم که اومدی
وممنون بخاطر نظر لطفت
پستت جالب بود اما اخرش
راستی پست دختر کش رو هم خوندم
خیلی قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد