درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

حرف هایی که در دلم نمیماند!

چهار نفرن هر کدوم یه سلیقه دارن... میخوان واسه یه نفر خرید کنن... رنگهاشو نشونشون میدم... میگم هر رنگی که پسندتونه براتون باز کنم....  هر کدومشون میگه یه رنگو بیار!!... همه ی رنگ ها رو باید براشون باز کنم!!!... بعد هی همشون با هم بحث میکنن که کدم رنگشو ببرن!!... من میدونم انتخاب حقشونه!... و هر چقدر که بخوان باید براشون باز کنم ولی...کاش اونا هم کمی منو درک کنن که ساعت هاست در حالت ایستاده دارم کار میکنم و کف پاهام به شدت درد میکنه!

---------------------------

خیلی شلوغه!... همه با هم میگن خانم خانم... بعضی ها هم میگن دختر... بعضی ها هم میگن دخترخانم!... زن و شوهره میخوان واسه دختر یه سالشون خرید کنن... از پیراهن تایلندی ای که تن دخترشونه متوجه میشم که باید بقیه ی مشتری ها رو بیخیال شم و اینا رو بچسبم!!!... و میدونم که جنس خوب میخوان... و وقتی مشتری جنس خوب دارم و جنس خوب براشون باز میکنم خودم لذت میبرم!!

برعکس از لباس های چینی تن پسر اون یکی زن و شوهر میفهمم که اینا اومدن اینجا دنبال بلوز شورت هزار و پونصدی!...

میگم خوبه که تو مغازه ی ما همه جور جنسی پیدا میشه!.. از کار های چینی تا کا رهای پارچه ترک!... مهم اینه که ادم بدونه چیو باید به کی نشون بده!...

-------------------------------

تو شلوغی... حواسم به دورو بره... یه مادری یه تاپ جیگیلی تن بچش کرده و داره با ذوق و شوق نگاش میکنه... یه خانمی هم هی بچشو میزنه تا آروم بمونه و لباسو پرو کنه!

بعضی از پدر وادرا طوری برای بچشون خرید میکنن مثل اینکه از بچشون متنفرن!... بعضی ها هم طوری خرید میکنن که گویی اینها فقط و فقط به عشق بچشون دارن زندگی میکنن..

-----------------------------------

یه خانمی اومده... یه تی شرت 2 تومنی تن پسرشه!... با یه بلرسوت لی!... میگه تی شرت میخوام!... براش نمونه باز میکنم... میگه نه اینا چیه... یه چیز شیک میخوام!... میگم خانم شیک یعنی چی؟... یعنی این تی شرتی که تن پسرته؟!!!!

من ادم بی حوصله ای هستم؟.... آره خودم میدونم!...

-----------------------------------

اه!... تا حالا شده از یه نفر خیلی خیلی بدتون بیاد؟... یه نفر هست که خیلی خیلی ازش بدم میاد!... باهاشم خیلی بد برخورد میکنم... هی ضایعش میکنم... کاری میکنم که بفهمه من ازش بدم میاد و دیگه باهام حرف نزنه!... بعد اون مثکه مخصوصا ادامه میده و هی حرفی میزنه که حرص من دربیاد!.... بعد هی بلا به سرش میاد... دل من خنک میشه!... به این چی میگن؟.... احساسات خبیثانه؟... حسادت؟... نه بهش حسودیم نمیشه!... ازش بدم میاد فقط!... حالا چی شد که از بحث مشتری ها به اینجا رسیدم نمیدونم!.. شاید به خاطر اینکه امروز هم اومده بود و ...

نظرات 4 + ارسال نظر
کامبیز چهارشنبه 26 اسفند 1388 ساعت 13:38 http://www.shahrekhodaa.blogfa.com

شاد باشید در سالی که می آید ... درود

merhan چهارشنبه 26 اسفند 1388 ساعت 15:05

چی بگم والله؟

آرون چهارشنبه 26 اسفند 1388 ساعت 19:05

کماکان به روز می باشیم!

محسن شیطون پنج‌شنبه 27 اسفند 1388 ساعت 02:00 http://dez-negar.blogfa.com

سلام. شب بخیر.
این پست در ادامه اونایی بود که مینوشتی ادامه دارد...
بازم خوب نوشتی...
"بعضی از پدر ومادرا طوری برای بچشون خرید میکنن مثل اینکه از بچشون متنفرن!... بعضی ها هم طوری خرید میکنن که گویی اینها فقط و فقط به عشق بچشون دارن زندگی میکنن.."
راس میگی...ولی اینم میتونه دلایل مختلفی داشته باشه .

در مورد قسمت آخر : چقدر خوب بود ما ایرانی ها هم مثل مردم بقیه جاهای دنیا تعارف رو کنار میزاشتیم و اگه ( مثلاً ) از کسی خوشمون نمیومد ، یهش میگفتیم....خیلی راحت....
پ . ن : ظهر با موبایل اومدم تو وبت ، خوندم....یه کامنت هم واست نوشتم ( حدود یه صفحه A4 بود ! ) .... وقتی اومدم ارسال کنم ، کد رو اشتباه زدم ، هر جی نوشتم پاک شد ! دوباره نوشتم .... ولی این دفعه با PC .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد