درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

این چند روزه اصلا خودمو اذیت نکردم.... نه سایت خبری و روزنامه خوندم نه اخبار(چه داخلی و چه خارجی) دیدم.... نه از جایی خبر دارم... نه میخوام خبر داشته باشم.... آرامش خودم و خونمون و اتاقم... و هوای مطبوع و سکوت برام از همه چی لذت بخش تره.... نه به کسی فکر میکنم نه به حرف های دیگران.... نه به غر زدن های بعضیا و.... موضع گیری های بعضیای دیگه.. نه بیانیه میخونم نه انتقاد نامه!... هیچیه هیچی!...  

 

 

اینجوری نه حرص میخورم... نه افسرده میشم نه غصه میخورم!..... 

 

تا حالا پشت نیسان نشستین؟..... حال میده ها!.... بی نهایت خشکه!.... از خشکی خندتون میگیره!... یه ماشین به شدت خشن!.... این مدل جدیداشون جالبه... کابینشون که کوچیکه کولرشون خیلی خوب جواب میده..... دیروز..... روشنش کردم... کیف داشت!... ترمز دستیشونم خنده داره و جالب!..... 

این که چیزی نیست.... یه مزداهایی هستن.... از این وانتی های قدیمی... که الان ممکنه کمتر از ۵۰۰ هزار تومن ارزششون باشه... که تازه باید اسقاط شن و دیگه بنزین هم ندارن.... اونا دنده شون رو فرمونشونه:دی...... خیلی باحالن!..... 

 

امروز... میخواستم ماشینمو تو کوچه پارک کنم.... جای پارک نبود طبق معمول!..... یه آقایی اشاره میداد میگفت بیا اینجا پارک کن..... پنجره رو پایین بردم و بهش گفتم نمیشه!... اینجا که دره خونه ی مردمه!.... گفت خونه ی خودمه اشکالی نداره بیا پارک کن!.... منم ذوق کردم!.... و پارک کردم!.... 

 

 

داریم به آخرهای خرداد هم نزدیک میشیم!... خیلی روزا زود میگذرن!... من دوست دارم تو همین موقعیت بمونم!.... نمیخوام بزرگتر شم!..... به نظر خودم دیگه خیلی بزرگ شده!... تا همین جا دیگه بسته!

نظرات 6 + ارسال نظر
محسن ( دزنگار ) یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 10:48 http://dez-negar.blogfa.com

با اون قسمت اوّل موافقم !

یه بار سوار یه پیکان وانت قدیمی شدم از مدرس تا خونمون و بالعکس رو باهاش رفتم !
ماشین مال یه آقای جوشکاری بود .
فکر کردم مثل ماشین خودمون...سر تقاطع اوّلی نزدیک بود به زنم به یه مزدا 1000
خب هر چی ترمز میگرفتم این تند تر میرفت !
خلاصه با سرعت 5 کیلومتر در ساعت رفتم خونه و برگشتم .
ها راستی از لحاظ آینه هم تعطیل بود !
------------
جالبیش اینجا بود که بعدش که سوار ماشین خودمون شدم بلد نبودم باهاش رانندگی کنم ، و کمی طول کشید تا یادم اومد چطوره !

ضمناً اگه یاد گرفتی چطور میشه جلوی گذر عمر رو گرفت ، راهش رو به ما هم نشون بده...
اینجاست که آدم با خودش زمزمه میکنه :
عمر گران میگذرد خواهی نخواهی...سعی بر آن کن نرود رو به تباهی...

محسن از دنیای دوست داشتنی یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 14:22

1 - تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی
2- تازه اینکه چیزی نیست من یه ماشینی دیدم مارکش king بود میتونستی انتخاب کنی که دنده اتوماتیک باشه یا نباشه...!! بعد اگه دنده دستی رو انتخاب میکردی هم میتونستی از رو فرمون دنده عوض کنی هم مثل همه ماشینا با دسته دنده دندشو عوض کنی. مدلش فک کنم 2003 بود. دو درم بود.
3- ماشین تو چنتا درداره؟
4- خوبه تو میای روزی یه بار آپ میکنیا.....!
5-منم نمیخام بزرگ بشم ولی دست خودم نیست انگار.... تا همینجا هم که بزرگ شدم زیاد بوده..!!
6- یه اسم ام اسی بود نوشته بود چیز(یه قومیتی) چیست؟ موجوداتی که به صورت عمودی به میله های افقی نیسان آویزان میشوند.... الان یاد اون افتادم

ا. بی غم نیستم!.....حالم به هم میخوره از این همه دروغ!
۲.اوه اوه اوه... حتما دیدنیه!... من که با دنده ای بیشتر حال میکنم....
۳. فک کنم ۴تا با دره کاپوت میشه ۷ تا!
۴.اوهوم
.....

پ.نون یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 16:21 http://babune.blogsky.com

وانت نیسان؟؟ :) میتونی برونی؟ :)) من اگه بودم وانتمو نمیدادم یه دختر برونه!! ؛)

صاحبش لارج تر از این حرف هاست!

نروندم فقط امتحانش کردم!

ronash یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 19:01 http://www.ccc4.blogfa.com

فرش یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 22:11

خوب چه کلاس میذارن این مهندسا ها!
منم بنز دارم ولی همه میگن کلاج و فرمونش عین تریلیه!فقط من از پسش بر می یامو بابام!
بعد!
اومدم خونه دیدم دی بابام یه بنز جدید واسم گرفته!جایزه ی کنکور خوب دادگی!
گفتم من بنز تریلیمو با هیچی عوض نمی کنم!دی!
وفاداری تا آخرین نفس!
فرداش با شیوه های دختر و بابا! فرستادمش بنگاه تا ماشین صفرو دوباره بذاره سر جاش ولی این یکی واقعا بنز بود!

مهتاب دوشنبه 24 خرداد 1389 ساعت 10:10 http://dezrood.blogfa.com

من وقتی بچه بودم دو بار سوار شدم ...
نیسان شوهر عمه م اون موقع ها که هنوز عوضش نکرده بود ... دنده هاش روی فرمون بود ...
به هر کس می گفتم باور نمی کرد ... آخرش به چشمای خودم شک کردم... ولی نه ... انگار درست دیدم ...
حوصله ی آدم بزرگ بودن رو ندارم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد