درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

ظهر بعد از نهار رفتم تو اتاقم.... دوستم اس ام اس داده بود.... جوابشو دادم و خوابیدم!.... ساعت 4 یه لحظه چشامو وا کردم یک چشمی چراغ مبایلو روشن کردم ببینم ساعت چنده اس ام اس داشتم!!!!.... فک کردم حتما دوستم جواب داده!.... بازش کردم قبض مبایلم بود!.... یهو گرمم شد!!... و خواب از سرم پرید!

نظرات 4 + ارسال نظر
باقری دوشنبه 24 خرداد 1389 ساعت 18:48 http://haqiqat.mihanblog.com


سبک بودن اندیشه
بهلول را گفتند :
سنگینی خواب را سبب چه باشد؟
گفت: " سبک بودن اندیشه "، هر چه اندیشه
سبک باشد، " خواب سنگین گردد"...!!!!
-------------
جنون
کسی بهلول را گفت:
تا چند می خواهی در جنون باشی ؟،
لحظه ای بخود آی و راه عقل در پیش
گیر.
بهلول گفت: این روز ها بدنبال عقل رفتن
خیلی:" جنون" می خواهد...!!!!! "


سلام وعرض ادب واحترام به شما بزرگوار

روناش دوشنبه 24 خرداد 1389 ساعت 19:35 http://www.ccc4.blogfa.com

مهتاب سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 08:55

ضد حال بزرگیه ..

دختراردیبهشتی سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 16:11

وووووووو...خاله بازی...
بچه که بودیم اندازه یه گونی ظرفو ظروف داشتم!!!هروقت میرفتیم پیش سارا همه اینا رو ورمیداشتم میبردم!!!!
اونم کلی داشتا...نمیدونم چه مرضی بود..
تازه من خیلی بازیا دیگه خودم میکردم..مثلا مهره های منچ آدمام بودن..سبزا پسر،قرمزا دختر ، آبیا بابا و زردا مامان
بعد واسشون خونه میذاشتم رو میزاو..
یعنی فقطیه صب تا عصر داشتم وسایل خونشونو درس میکردم..مثلا مبلاشون تشتک نوشابه بود..(در نوشابه زمزم های قدیم)
بعد میرفتن مهمونیو..
یاد بچگی بخیر..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد