درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

2تا از چادر رنگی های مامانمو برداشتن.... با 6 تا بالشت!.... یکی از چادر ها را به دستگیره ی درب اتاقم گره دادن.... و میگن آجی اگه میخواستی بیای بیرون بهمون بگو که خونمون خراب نشه!!.... و یه عالمه اسباب بازی که اکثرشون ظرف و وسایل آشپزی بود!... اصلا این دخترها کشتن منو..... از بچگی دلشون میخواد مامان باشن و آشپزی کنن!!... بعد با هم دعواشون شد که کدومشون مامان باشه!.... درست پشت درب اتاق من!... و خیالی نیست که من میخوام این 5 روز مانده به کنکور را فقط درس بخونم!... اشکالی نداره این همه نخواندیم این 5 روز هم روش... تمام حواس من به بازیشون بود!.... نهایتا 2تاشون کوتاه اومدن و یکیشون مامان شد.... بیشترین حرفی که تو بازیشون تکرار میشد "مثلا" بود 

مثلا من مامان بودم

مثلا این غذامونه

مثلا تو مریض میشدی

مثلا اینجا اتاق خوابه

مثلا .....

و.........

---------------------------------------------------

امروز یه آقایی زنگ زد مغازه!..... گفت یه شلوار ازتون خریدم خیلی خوشکله ولی کوچیکه واسه بچه ام!....  گفت من الان شیراز هستم!.. اگه ممکنه شلوارو براتون پست کنم شما یه شماره بزرگترش را برام پست کنید!...!!! گفتمش خوب حالا قیمت شلوار چقدره؟.... گفت سه هزار و سیصد تومن!.... بهش گفتم بیخیال شه و بره یه شلوار دیگه از شیراز بخره چون هزینه ی پستیش بیشتر از قیمت شلوار میشه!!... ولی اون کوتاه نمیومد و گفت عاشق مدل این شلواره شدیم!... حالا شلواره هم چیز خاصی نبودا!!.... نمیدونم چرا انقدر اصرار داشت!!...

-------------------------------------------------

یه تی شرت پسرونه ی نقلی بود!.... کشی.... آستین بلند!.... عاشقش شدم... کنار گذاشتمش که بیارمش خونه ازش عکس بگیرم بزارم شمام ببینید فراموشم شد!!....

نظرات 7 + ارسال نظر
جواد دوشنبه 24 خرداد 1389 ساعت 21:36 http://fast2.blogsky.com

سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود .
خوشحال میشم از وبلاگ من هم دیدن کنین .

پ.نون سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 00:59 http://babune.blogsky.com

بابا صفرتا صد! بابا شتاب مثبت! بابا دنده معکوس!

بنازم این سرعت آپیدنو!

این مثلا مثل اینکه توی خون بچه‌هاست. منم که بچه بودم کلا مثلا بازی داشتم با دوستان. مامان بازی طبعا نمیکردیم اما بازیهای تخیلی همیشه با مثلا به هم وصل می‌شه قطعاتشون.

مهتاب سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 08:54 http://dezrood.blogfa.com

سلام ...
آخی ... یاد کوچولوییام افتادم با الا ... من همیشه می خواستم بابا باشم
خب دیگه ... وقتی ملت بزنه به سرشون یه حرکاتی از خود بروز می دن که قابل تامل ِ ...شایدم پسرش گفته یا اینو واسم بخر یا لخت راه می افتم تو خیابونا ...
راستی تا یه هفته دیگه نیستم ... می خوایم بریم مسافرت ... بای بای ...
یه آپ کوچول هم گذاشتم ..

محسن از دنیای دوست داشتنی سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 10:13

بابا شما که همین دیروز از کنکور برگشتین ..!! دوباره دارین میخونین برای کنکور؟؟!!

محسن ( دزنگار ) سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 10:46 http://dez-negar.blogfa.com

به حق چیزای ندیده و ...
خب 3300 تومن پول شلواره بوده ؛
10000 تومن هزینه ی پست باید بده !
---------------------
ضمناً اگه به کسی نگی !!! منم کوچیک بودم تو مامان بازی شرکت میکردم.

ولی خب ! قاعدتاً به جای بابای خونه بودم ! ( حالا هی توجیه کنم فایده نداره !!! )
کوچیک بودم دیگهههههههههههههههه . 3 سالم بود همش .

نقش دیوار دلم سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 10:58 http://naghshe-divare-delam.blogfa.com/

همچین میگی کشتن منو انگار خودت بچه نبودی

والا عقل این دخترا بیشتر از بزرگاشونه دختر یعنی آشپزباشی

دختراردیبهشتی سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 16:12

روزگار کودکی..برنگردد دریغا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد