درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

عینکم(۲)

دبیرستان بودم.... تو کلاسمون... نصف کلاس عینکی بودن!.. مثکه عینکی بودن یه امتیاز بود برامون... منم خودمو کشتم!.. از این چشم پزشک به اون چشم پزشک!.... وقتی هم میرفتم التماس میکردم که بهم عینک بدین!.. بهشون میگفتم نمیبینم!.... علائم را اشتباه میگفتم... ولی هرکاری میکردم چشم پزشک ها کوتاه نمیومدن.... یه بار دیگه حرصم درومد... از مطب چشم پزشک که خارج شدیم... بابام گفت عزیزم خب برات یه عینک شیشه ساده میگیرم!.... منم هی اصرار!... میگفتم نه.. بابا این دکترها متوجه نمیشن.. من چشمام ضعیفه! نمیبینم!....

.

.

یه عینک کائوچویی مشکی با شیشه های مستطیلی خریدم.... عاشقش بودم!!!.... تو مدرسه رو چشمام بود:دی

ولی کم کم بیخیال عینک زدن شدم! 

چند سال بعد.... این سری جدی جدی احساس کردم کمی چشمام نیاز به عینک داره.... چشم پزشک یه عینک نیم نمره ای برام نوشت!.... رفتیم عینک فروشی... منم ذوق مرگ!..... یه عینک انتخاب کردم از اونایی که بالاشون فرم نازک داشت و پایینشون نداشت!... زرشکی بود...

.

.

.

عینک بعدی.... یه عینک بی فرم بود با شیشه های مستطیلی!!... با دسته های نازک سرمه ای!.. عینک خوبی بود ولی بعد از مدتی پیچ هاش شل شد!... پیچ گوشتی به دست بودم و مرتب سفتشون میردم تا اینکه ازش خسته شدم...

.

.

.

عینک بعدی.... یه عینک قهوه ای بود... با قاب مستطیلی..... و شیشه های فوتوکرومیک... با دسته های پهن و قطور!..(بدترین عینکی بود که خریدم!... اصلا برام بزرگ بود!... نمیدونم چرا خریدمش!)

.

.

.

عینک بعدی یه عینک ظریف با قاب سرمه ای دسته دوبل!.... یه چیزی بین بیضوی و مستطیلی!.... خیلی سبک و راحت.... انقدر ازش استفاده کردم تا رنگ فرمش رفت!...

.

.

.

عینک بعدی... فرم صورتی... دسته های دوبلی که بینشون یه چیز صورتی بود!... با شیشه های انتی رفلکس صورتی!... یا جایی میخواستیم بریم لباسم صورتی بود!... جو گیر شده بودم عینک صورتی برداشتم!!....

.

.

.

عینک بعدی!....

رفتیم توعینک فروشی!... هی گفتمش اینا که همشون قدیمی و تکراری هستن!.. عینک خودم از همشون بهتره نمیخوام عینک!.... گفت جدید میاریم!... چند روز بعدش رفتم عینک هایی با دسته هایی پر از نگین!... با شیشه های بزرگ و بسیار راحت که دیگه لازم نبود وقتی میخوای بالا رو نگاه کنی سرتو بالا بگیری.. فقط چشماتو میبردی بالا!:دی.... عینک هایی بود با نگین های رنگی... همه جوره.. پروانه ای.. گل و بوته!... ولی من ساده ترینشونو انتخاب کردم!.... 3تاشو با خودم آوردم خونه!.. یکیش تصویب شد!...

.

.

الان دیگه عینک زدن را دوست ندارم!.... ولی هنوزم عینک دوست دارم!

نظرات 10 + ارسال نظر
نقش دیوار دلم سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 21:06 http://naghshe-divare-delam.blogfa.com/

ایشالا همین پشتکار و مصمم بودنت رو برای بدست آوردن عینک!!! برای بقیه کارهاتو داشته باشی

ا

مریم سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 21:38 http://mosafer777.blogfa.com

سلام
اون موقع ها فکر میکردیم عینک پرستیژ میاره حالا که باید بزنیم فکر میکنیم نشون دهنده ی ضعفمونه

دختراردیبهشتی سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 22:38

عینک خریدن رو دوست داری..

کرم عینک همگانیه..

اونایی که ندارن دلشون میخاد..اونایی که دار میرن لیزیک میکنن..

محسن ( دزنگار ) سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 22:44 http://dez-negar.blogfa.com

منم یه زمانی عینک داشتم.
دوران دبستان و راهنمایی .
تو دوران دبیرستان چشم پزشک بهم گفت که اگه عینک نزنی ضرری برای چشمات نداره و اگه هم بزنی بازم فرقی نمیکنه ! گفت که اگه تو دیدن مشکلی نداری میتونی عینک نزنی...منم نزدم ! میدونی چرا ؟ چون همیشه عینکی که رو چشمام میزاشتم برام تکراری میشد و ماهی یه بار دوست داشتم عوضش کنم !
یعنی ازش خسته میشدم !
همه ی عینک هایی که داشتم هم یادمه . و این که آرزو داشتم عینکی داشته باشم تو مایه های عینک دومی و سومی تو . ولی هیچ وقت نداشتم !
یعنی وقتی میخواستم انتخاب کنم یه چیز دیگه چشممو میگرفت ! و باز بعد از یه مدتی پشیمون میشدم که چرا این شکلی گرفتم .
----
کاش یه عکس از عینکی که تصویب شد میزاشتی ما هم ببینیم .
--------------
خط آخر رو متوجه نشدم ! ایهام داشت !

نرگس سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 23:49

من عینکی نیستم دوسم ندارم که داشته باشم وقتی فاطی رو می بینم که همش به عینکش غر میزنه بیشتر خوشحال میشم از اینکه عینک ندارم
الی امروز فاطی سرمونو خورد بس که گفت عینکمو دوست ندارم
اگه اینو ببینه می کشدم

بین خودمون باشه ها....... ولی فاطی سر منم خورد:دی... بعد از اس ام اسای فاطی اومدم این پستو نوشتم!!

بهش نگی هااااااا

نرگس چهارشنبه 26 خرداد 1389 ساعت 15:08

حدس زده بودم ولی فاطی گفت نه
به منم سر بزن منتظرتم...

نرگس چهارشنبه 26 خرداد 1389 ساعت 15:10

راستی چرا گفتی بهش نگم؟؟؟
گفتمش. فقط خندید...

صدای خاص پنج‌شنبه 27 خرداد 1389 ساعت 01:44 http://yek-jaye-khali.blogsky.com/

سلام خوبی؟

زهرا جمعه 28 خرداد 1389 ساعت 17:31 http://tafakkorat.blogsky.com

از سه تا چیز خوشحالم
1-از اینکه یه نفر مثل من عاشق عینک بوده
2-از اینکه به آرزوش رسیده
3-از اینکه منم به ارزوم رسیدم.
ویک نتیجه گیری:ممکنه اکثر افرادی که تو خیابون میبینیم وعینک دارند مثل ما عینکشون الکی باشه

میشه یک نظرسنجی انجام داد.
البته عینک من آنتی رفلکسه وبرای خورشید هم هست.

مهتاب سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 14:58

واسه آپ قبلی حرفی نداشتم ...
خیلی جَلَب بود ...
واس این آپ ... منم وقتی ابتدایی و اول راهنمایی بودم خیلییییییییییییییییییییی عینک دوس داشتم ... ولی وقتی سال دوم فهمیدم رسما عینکی شدم ... از هر چی عینک بود بدم میومد و میآد ...
خوشم نمیاد محتاج عینک باشم ...
خوشم نمیاد وقتی عینک رو چشمام نیس نتونم درست بینم ..
خوشم نمیاد هر جا رفتم عینکمو با خودم ببرم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد