درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

دیروز عصر.... یه خانم و آقای جوونی اومدن.... آقا موهای دم کفتری!....شلوار شش جیب سبز!.. پیرهن اندامی چارخونه سفید مشکی!!!... خانم... لاغر... چادر و مانتو و شلوار و مقتعه مشکی!

 

 نمیدونم کجایی بودن... ولی اصلا بلد نبودن فارسی حرف بزنن و حتی توانایی نداشتن به زبون خودشونم حرف بزنم!... نمیدونم شایدم روشون نمیشد!... لر بودن فک کنم!... میخواستن مانتو بخرن.... بعد از کلی نگاه کردن... یه مانتو انتخاب کردن و خانم برد پرو!.... از پرو اومد گفت خوب نبوده!.... خودم ۲ مدل مانتو بهشو پیشنهاد دادم.... اونارم بردن پرو.... بعد دیگه خانمه تو پرو بود.... آقاهه مانتو ها رو میاورد میگفت ایرادشون چیه من ایرادو رفع میکردم و یکی دیگه بهشون میدادم.... یکی کوتاه بود.... یکی تنگ بود... یکی گشاد بود.. یکی رنگش خوب نبود.... یکی بهش نمیومد.... منم با حوصله ی تمام..... دونه دونه بهش مانتو میدادم پرو کنه.... بعد خانمه معلوم نبود چیکار میکنه تو اتاق پرو!.... هر مانتو رو نیم ساعت طولش میداد!.... 

 

  

دقیقا بعد از ۲ساعت مانتوشونو انتخاب کردن..... حالا نوبت شلوار بود!.... حدود چهل و پنج دقیقه هم انتخاب شلوار طول کشید!.... ولی بالاخره انتخاب کردن.....  

 

 

بعدش نوبت مقنعه شد!!!..... ۳تا مقنعه هم بردن پرو تا یه رنگو انتخاب کردن..... 

 

 

 

نهایتا دیگه بعد از ۳ ساعت خانم از اتاق پرو اومد بیرون!..... فرستادمشون برن حساب کنن!..... رفتن حساب کردن.... لباساشونو تحویل گرفتن..... داشتن با هم حرف میزدن.... یهو آقاهه اومد سمت من.... سعی کرد خودشو خیلی نزدیک کنه!.... مثکه میخواست دره گوشی یه چیزی بگه!... منم مات و مبهوت!..... 

 

اومد!..... خیلی سریع دستشو کرد تو جیبش و یه هزاری درآورد و میخواست بهم (انعام) بده:دی.... بعد هی گفت خیلی اذیتت کردیم.... ببخشید!:دی.... باید قبول کنی!!!.... منم کلی براش توضیح دادم که ببین اذیت نبوده این کار منه و ظیفه ی فروشنده اینه که کمکتون کنه تا انتخاب کنید!..... و بهش گفتم که نگران نباش من حقوق خودمو میگیرم..... و هزاریشو بهش پس دادم!....:دی ولی خیلی کیف داشت!....

نظرات 11 + ارسال نظر
ohk,l lugl پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 08:54 http://www.anaaa.blogfa.com

خانوم معلم پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 08:56 http://www.anaaa.blogfa.com

فرهاد پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 09:59 http://yadeayam.blogsky.com

جالبه فکر نمیکردم توی شهرهای کوچیک هم از این فروشنده های با حوصله باشه.
مامان من همیشه از سالهایی کخ تو دزفول زندگی کرده به عنوان بهترین سالهای عمرش یاد میکنه و از مهمون نوازی همشهری هات تعریف میکنه. خود من هم دو بار دزفول اومدم و از سرسبزی اون شهر خوشم اومده.
موفق باشی مهندس فروشنده جوان موفق.

پ.نون پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 12:09 http://babune.blogsky.com

نون زحمت کشی

دختراردیبهشتی پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 12:24

ای طفلکیا

محسن ( دزنگار ) پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 12:48 http://dez-negar.blogfa.com

نرگس پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 13:28

منم وقتی میرم تو اتاق پرو هی از اون پشت داد میزنن بدو دیگه چیکار میکنی اما به نظر خودم زیاد دیر نمیام...
کلا تو اتاق پرو زمان زود میگذره!!!

محسن از دنیای دوست داشتنی پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 13:56

3 ساعت شد؟ مبالغه نکردی؟
دوست دارم بدونم اگه آخرش گفته بودن ما هیچی نمیخوایم و رفته بودن الان میومدی چی میگفتی؟

انقدر از این اتفاقا میوفته.... برام عادیه....

با عشق کار میکنم خرید کرن و نکردن ملت زیاد برام فرقی نداره....

خوشم میاد... کار باحالیه....

احسان پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 14:40 http://kajopich.blogfa.com

چه خانوم فروشنده خوبی

مهتاب پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 23:07

خدا قوت دهت ...
والا من ب جای شما خسته می شم ... هی این لباسو از پلاستیک درار اون خوب نبود این این خوب نبود اون ....
ووووووووووووووووی ...
خوشم میاد اومده بود کمپلت یه تیریپ جدیدی بزنه .... همه چی رو با هم می خواست بخره !!!!!!!!!!

لژیونلا جمعه 4 تیر 1389 ساعت 21:00

فروشنده با اخلاق و تحصیلکرده!
لطفا آدرس بدین بیام خرید

عه!... مگه شما همشهری ما هستین!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد