درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

قانون!

چند سال پیش.... با پس اندازم... یه زنجیر و آویز خریدم.... خیلی دوستشون داشتم... یه روز صبح از خوب بیدار شدم... زنجیر گردنم نبود... هرچی گشتم آب شده بود رفته بود زیر زمین!.... تمام تلاش های من بی فایده بود... و من قید زنجیر را زده بودم و فکر میکردم حتما یه جایی از گردنم افتاده و متوجه نشدم!!....  تا اینکه بعد از یکی دو سال.... یه روز رفتم آب طالبی درست کنم... مخلوط کن را دراوردم... یه جایی داره واسه دوشاخه ی مخلوط کن!!... داشتم دوشاخه ی مخلوط کن را در میاوردم که.... دیدم زنجیرم زیر سیم مخلوط کنه!!!.... اصلا باورم نمیشد!.... 

 

این فقط یکی از نمونه ی خیلی ساده بود.... 

 

هر کسی تو زندگیش قانون های خاص خودشو داره... یکی از قانون های زندگی من اینه که وقتی به چیزی که میخوای میرسی که قیدش را زده باشی!!.... 

 

خیلی وقت ها برام پیش اومده... یه چیزی را تموم شده فرض کردم.... و فکر کردم دیگه فلان اتفاق حتما برام میوفته... و نیوفتاده.... 

 

ولی هروقت که قیدش را زدم.... اوضاع همونجوری پیش رفته که قبلا تو ذهن من بوده.... 

 

حالا.... دوست دارم یه اتفاقی بیوفته... ولی میدونم نمیشه... و نمیتونم قیدشو بزنم!!.... هر طور که فکرشو میکنم نمیتونم کوتاه بیام و ازش بگذرم.... از طرف دیگر هم این یکی از قانون های زندگی منه!!.... که اگه قیدش را نزنم بهش نمیرسم..... و اگه الکی بگم قیدش را زدم این اتفاق نمیوفته!... باید از ته قلبم قیدش را بزنم ولی نمیتونم!!....

 

 

حالا چیکار کنم؟ 

 

شما تو زندگیتون از این دسته قوانین دارید؟....

نظرات 12 + ارسال نظر
مرد بی احساس چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 09:26 http://insensitiveman.blogfa.com/

قید این قانون رو بزن
ولی جدا قانون جالبی است. حالا یه سوال این قانون باعث بی انگیزگی، تنبلی و عدم تلاش برای رسیدن به اون چیزهایی که ادم میخواد نمیشه ؟

نه... به هیچ وجه!...

این واسه همه ی اتفاقات صادق نیست ولی تو این زمینه ی خاص میدونم که باید قیدش را بزنم ولی نمیشه!!... قضیه کمی پیچیده است!!

بهاره چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 09:38 http://rouzmaregiha.blogsky.com

راستش برای من بیشتر صبحا اتفاق میفته وقتی که خیلی دیرم شده و مطمئن میشم که دیر میرسم... بعدش به خودم میگم ولش کن نهایتا مرخصی ساعتی میگیرم برای تأخیرم ولی در کمال تعجب دیر که نمیرسم بماند تازه چند دقیقه ای هم زودتر از وقتی که باید، میرسم اداره
ولی در مورد موضوع تو به نظر من حالا که نمیتونی قیدش بزنی و از طرفی هم نمی تونی الکی به خودت بگی که قیدش و زدی، بهتره بسپاریش دست خدا و انرژی مثبت کائنات، بهشون هم بگو ریش و قیچی دست خودتون اگه به صلاحمه انجام بدید این کار را اگرم نبود اصلا به شماها چه؟ بازم برام انجامش بدیدبعدش دیگه فقط منتظر باش ببین چی میشه... امیدوارم درست بشه کارت

ممنونم از انرژی مثبتت بهاره جان

محسن ( دزنگار ) چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 09:54 http://dez-negar.blogfa.com

فکر میکنم اگه چیزی بود میام میگم

محسن از دنیای دوست داشتنی چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 16:14

نه این قانون خود گول زنیه!! الکیه. برای من که از این چیزا پیش نیومده
نمیدونم دنیا چطوری کار میکنه. میگن شانسیه بر اساس تلاش و اینا کار میکنه یا خدا میخاد ....نمیدونم فقط میدونم که هرچی هست هیچ قانونی نداره دل بخواهیه...

محسن از دنیای دوست داشتنی چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 17:25

نگاه چی پیدا کردم.....
http://www.jigzone.com/
برو اینجا یه عکسی انتخاب کن بعد عکسو رو تیکه تیکه میکنه میشه پازل بشین درستش کن!!
تازه فک کنم عکس خودتم میتونی بهش بدی بکنتش پازل.
تازه تیکه هاش هم دل بخواهی میتونی بگی بکنتش 1000 نیکه!!

خیلی باحاله... دوست دارم یه عکس خانوادگی بدم پازلش کنن.... بعا قاب کنم بزنم تو اتاقم...

س م ح چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 18:30 http://baraye2bar.blogsky.com

سلام الی
اسم من س م ح هستش
یادته قدیما مراد صدام میکردی

همیشه میخومت... درسته کم کامنت میذارم.. ولی میخونمت..

آرون چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 19:01

منم این قانون رو دارم! مخ سوسن اگه خیلی دوست داشته باشم به یه چیزی برسم ، نمیرسم!


این یکی دو روزه هم اتفاق بدی این دور و بر افتاده...
میدونم فقط یه دختر داشته...و من نمیشناسمش!
دو روزه زنگ تلفن منو کلافه کرده...
بلا دوره ایشالا...

کی دختر داشته؟

احسان چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 19:07 http://kajopich.blogfa.com

هر وقت منظر چیزی باشم عمرا اون اتفاق بیوفته ...
هر وقتم انتظار یه چیزی رو نداشته باشم جلدی اتفاق میوفته واسم

بدبختیش اینه که اولی واسه چیزای خوب صادقه و دومی واسه بدا ...

پوپک چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 20:54 http://dezfeeli.blogfa.com

الی جان؟
یکی از همشهریا به نام کسری تو بخش نظراتم موضوعی رو مطرح کرده که فکر میکنم برای دزفول اهمیت زیادی داره .از دوستای همشهری خواستم بیان نظرشونو راجع به این مسئله بگن.
منتظرتم

مهران بقایی پنج‌شنبه 14 مرداد 1389 ساعت 00:42 http://www.alefba.net

به نظر من این که گفتی (قانون)نیست یک (حس) است حسی که بر اثر تلقین ملکه ی ذهنت شده برای خیلی ها هم اتفاق افتاده یا خواهد افتاد در ابعاد کوچکتر یا بزرگتر فقط مسئله این است که نباید به این حس اجازه بدهیم بیش از اندازه در تصمیمات زندگی ما دخالت کند البته گاهی ما آگاهانه به این حس اجازه ی جولان می دهیم تا برای ما نقش مرهم را بازی کند گاهی ما احتیاج داریم یک نیرو یا یک حس برتر (نقش قانون) نانوشته را در زندگی ما بازی کند تا در جاهایی که باید تصمیم خاصی بگیریم و نمی توانیم به کمک ما بیاید و دستمان را بگیرد وجود چنین حس هایی گاهی کمک حالمان است و البته گاهی هم مخل آسایش روحی و روانی مان در همچین مواقعی بهترین راه حل به نظر من این است که پنجره ها را رو به هوای تازه باز کنیم و اجازه بدهیم که احساس هوایی بخورد دوباره به دنیا نگاه کنیم و جارو برقی را برای بلعیدن برخی چیزها دم دست آماده نگه داریم !!

مهتاب پنج‌شنبه 14 مرداد 1389 ساعت 10:53

هوراااااااااااااااااااااااا ...به افتخار اینکه کمر همتو بستی
آره ... آخه ناظمامون ابهت یزیدی نداشتن که آدم بترسه ...
حالا خندیدن که نه ... فقط تبسمش یه کم از حد معمول بیشتر بود

آرون پنج‌شنبه 14 مرداد 1389 ساعت 11:44

ای بابا منظورم همونی بود که یه اتفاق بد براش افتاده...
ولش بابا بیخی!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد