درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

همقطارها(۱)

اینو دفعه قبل که تو داشتم میومدم دز تو قطار نوشتم....  

 

اینجا قطار است... سردمه... مردم... یه خانمی هم کوپمونه... مغازه لباس فروشی داره تو اندیمشک... همش داره تبلیغ جنساشو میکنه... ملت هم خنگ... سوالای چرت و پرت ازش میپرسن... خانمه یه ریزکلاس میذاره... خانم دیگه ای هست میگه پرستار بچه هستم ماهی 170 تومن میگیرم!!.... تصادف کرده... بچه اش داغون شده اومده تهران برای درمان بچه اش!!... چقدر راحت ملت دارن زندگیشونو واسه هم میریزن بیرون!!.... وااای... چقدر این خانمه فضوله... من اومدم بالا... دارم یخ میزنم!... یه ریز از همه سوال میپرسه.... کجایی هستی.. چیکاره ای... شوهرت چیکارس!!....

خانم نسبتا مسنی هست... کنار خانم افه ایه نشسته...بهش میگه خانم پات بو میده:دی.... خانم افه میگه عمرن... من الان پامو شستم:دی.... همه همو نگاه میکنن!!.... بوی خوردنی از پایین میاد!!...  هندزفری تو گوشمه.... الکی!!... چیزی گوش نمیدم!... سرم رفت از بلندگوهای قطار...

خانمه که پرستاره با دخترشه.... دخترش ظاهرا 8 سالشه... براش بلیط نگرفته... میگه پول ندارم!... اگه پول بدم بلیط بگیرم الکیه چون بچه ام پیش خودم میخوابه.... میگه شوهر قبلیم کتکم میزد... یه آقایی میاد دم در... میگه این شوهر دوممه... میگه حساسم.... رفتم تو کوپه شو نگاه کردم که یه وخ خانم تو کوپش نباشه!!!!!.... قراره رئیس قطار که اومد بچه را خانم ها قایم کنن.... که رئیس قطار جریمه نگیره....

 

 

اه!... بچه را فرستادن بالا پیش من!... همش سرک میکشید تو لپ تابم ببینه چیکار میکنم.... نیس من خیلی حوصله بچه دارم!!...(من در حال بوع کردن)... بچه هه پیشمه... با هم لواشک میخوریم!!...

 

 

خانم فروشنده هه... 3تا پلاستیک مشکی پر از جنس باهاشه... میگه لباس زیر و لوازم آرایش اند... از بازار بزرگ خریده... خنگ نداده باربری ببرن دره مغازه تحویلش بدن...  دیگه؟

 

 

الان یه خانم جوان اومده رو تخت بالا.... چتری های صاف و مشکیشو ریخته تو صورتش... داره با مبایلش حرف میزنه... تو یه عالم دیگس!!...

 

من؟.... قهوه تلخ میبینم... به فردا فکر میکنم.... به خواهرم مسیج میدم میگم به مامان بگو فردا قرمه سبزی بپزه....

نظرات 3 + ارسال نظر
یوسف یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 17:37

کی می رسد قطار

پس از ساعت ها تاخیر....

مریم یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 19:57 http://mosafer777.blogfa.com

سلام
احتمالا مدتی این وضعیت رو باید تحمل کنی مگر اینکه از قطار به توپولف تغییر وسیله بدی که اونم...

محسن دزنگار دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 02:31 http://dez-negar.blogfa.com

اینو که خوندم رفتم تو فکر فردا...که هم قطار ها همه بچه های خوابگاه هستن و تو تهران از هم جدا میشیم...
به فردا فکر میکنم...به این که وقتی رسیدم خونه . مامان که غافلگیر شده از اومدن من چی درست میکنه...
---------
در مورد پست قبلی :
منم تو مسابقات کشوری بعد از آزمون شبکه با نوت بوک دوستم فوتبال بازی میکردم ؛ تازه جالبیش اینجاس که همون موقع داشتن مسابقات رو داوری میکردن !
تازه عکسش موجوده !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد