تنهام... درس میخونم... درس میخونم... درس میخونم... ظهر میشه... امیر میاد.. نهار میخوریم... امیر میره.. مهتاب میاد... مهتاب نهار میخوره.. پیشش میشینم براش حرف میزنم... برام حرف میزنه.... از خبرها و اتفاقات تو مدرسشون میگه.. من حال میکنم... منو با خودش میبره به دوران تینیجری... و هزار تا خاطره را برام زنده میکنه...
.
.
.
بعد از ظهر میرم تو اتاق... به قصد درس خوندن... ولی تمام عصر خوابم!... هی بیدار میشم.. دوباره خوابم میگیره... نا ندارم پاشم چراغو خاموش کنم... مهتاب از دره اتاق رد میشه میبینه خوابم... چراغو خاموش میکنه.. با خیال راحت میخوابم...
.
.
.
یه چشمو وا میکنم... گوشیمو نگاه میکنم... پیامک دارم یه چشمی میخونمش و جواب پیامکو میدم... ساعتو نگاه میکنم...20:30!!!.... آیفون زنگ میخوره... پامیشم... چشمام وا نمیشه!!...
.
.
.
عمو میخواد بره بیرون... مهتاب داره مانتو میپوشه... منم میرم حاضر شم بلکه برم بیرون خواب از سرم بپره... میریم بیرون... عمو دره یه سوپر وامیسته... میخواد پیاده شه میگه سوییچ ها رو ماشینه... چشمام برق میزنه... برمیگردم مهتابو نگاه میکنم میگم بریم؟:دی... مهتاب میخنده جیغ میکشه میگه آره ه ه ه.... میشینم پشت فرمون... دنده خلاص... سوییچو میچرخونم... چراغو روشن میکنم... واااای!!!... چراغ بنزین روشنه!..... وااای... کیفم پول همرام نیست.... وگرنه میرفتیم بنزیم میزدیم!...
.
.
.
نمیریم!.. ولی به این فکر میکنم که اگه بنزین داشتیم... ماشینو روشن میکردیم و منتظر میموندیم عمو از سوپر بیاد بیرون... براش بوق میزدیم و میرفتیم... حال میداد.... از این فکر نیشم تا بناگوش بازه...
فکر کنم تنظیم خوابت به هم خورده
شب تا صبح بیداری
روز هم می خوابی
زیاد بهش عادت نکنی بهتره
سلام الی
منظورت از «قالب» همون قالب جدید وبلاگه؟
ضمنا یه خورده متنوع تر بنویس.
حس میکنم شدی یه سرباز که روزانه داره به فرمانده اش گزارش میده که کجا بوده؟ کیا رو دیده؟ چی خورده؟ کی رفته؟ کی اومده؟
نه که بد باشه اینجوری نوشتن؟
ولی یه خورده یه نواخته.
تو دختر باهوشی هستی و قلم و تخیل خوبی هم داری.
میتونی از اندیشه هات بنویسی؟
از نگرشات.
ناراحت که نشدی؟ منظورت همون حس بوعععععه!
من نه تخیل دارم.... نه اندیشه... نه خلاقیت..و نه....
واسه همین روزمره مینویسم...
تکراری نبود که... اولین بار بود میخواستیم ماشین کش بریم و نشد:دی
ممنون بابت نظرتون
سلام.درس خوندن توی تهرون و خونه عمو چه حالی می ده؟حتماً خوبه.ممنون که میای نظر میدی.اومدی دزفول ما را بی خبر نذار.
درس خوندن تو تهرون خیلی خوبه سید رضا
خونه عمو نیستم که!!.... گه گاه بهشون سر میزنم....
۲روز دیگه میام دز...
2 روز دیگه میری دز؟؟؟
سلام منو به اون خاک اهورایی برسون
سلام .
آدمی در وادی زیستن گاه به بازیگوشی و پریدن و آزادی و لذت و شادی و سرخوشی هایی از این دست محتاج است .
یا حق .
فقط می گم:
مرکز شهر:
ننگ انقراض یک گونه از لاکپشت فراتی بر دوش دزفول سنگینی خواهد کرد.
اووففففف...یعنی بیدار شدی اس مس خوند جواب دادی باز هم خوابید؟ خواب از سرت نپرید؟
مگه دوران تینیجری چه کار میکرید؟