درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

از وقتی رفتم تهران از جاده ی دزفول اندیمشک متنفرم!!!...  همیشه تمام طول مسیر خونه تا راه آهن یا فرودگاه بغض گلومو فشار میده... و منتظرم برسیم تا بابا پیادم کنه و بره و اونوقته که.. دونه های اشک یکی یکی میریزه پایین!!!...

فکرشم نمیکردم دوری از خونه انقدر سخت باشه... تازه من که هیچ کمبودی ندارم و دورو برم حسابی شلوغه ولی با این حال سخته دیگه!!!....  

  

 

تو یه چشم به هم زدن این هفته گذشت!!... 

نظرات 4 + ارسال نظر
سید رضا یکشنبه 28 آذر 1389 ساعت 16:36 http://srsreza.blogfa.com

سلام.همیشه اینجوریه.وقتی منم خدمت سربازی بودم و مرخصی می آمدم ، وقت برگشتن دلتنگ می شدم ولی اشکام سرازیر نمی شد.صبور باش دانشجو

عبدالکوروش دوشنبه 29 آذر 1389 ساعت 02:10 http://www.potk.blogfa.com

من که هوز تهران نرفته حس غربت گرفتم!
دیگه اگه برم واویلا میشه.

merhan دوشنبه 29 آذر 1389 ساعت 19:49

خب آره اما میگذره و میشه خاطره
هنی قرم
:P

دختراردیبهشتی پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 23:02

هههه په من چطور برم کانادا؟؟؟
سال به سالم نمیتونم بیام..ممکنه تو همون مسیر رفت هواپیمارو بربایم بگم برگرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد