دیشب تو قطار برای اولین بار... شب تا صبح یه ریز خواب بودم!!!... تازه از ساعت ۹ رفتم بالا به صرف لالا!!!... تو کوپه همه دانشجو بودیم جز یه خانم که دزفولی بود ولی ساکن تهران... صبح طبق معمول ساعت ۱۱ رسیدیم...
.
.
.
خسته و با قیافه ی قطاری!!!(مانتو و شال چروک!!) وارد اتوبوس شدم... یه صندلی بود برای نشستن!!... رفتم بشینم خانم روبرویی خانم چادری و آرومی بود بهم سلام کرد!!!... قیافش آشنا بود!... با لبخند جواب سلامشو دادم!!... فهمید که نشناختمش!!.. گفت تو مدرسه ی فرزانگان بوده اونم!!... ارشد فیزیولوژی میخوند دانشگاه شاهد!!.... هم کلاسم نبوده ولی منو میشناخته!!... این برمیگرده به دورانی که شر بودم و معروف!!.. الان که دیگه کرک و پرمان ریخته و صامت و ساکت شدیم!!.. گفت چقدر آروم و مثبت شدی!!.. گفتم ببین گذر زمان با آدم ها چه میکنه... فک کن!!.. دقیقا همه چیز من یادش مونده بود!!.. گفت هنوز ساکن تهرانید!!.. گفتم نه!!...
دقیقا یادم اومد!... اول دبیرستان که بودیم... خیلی شیطون بودم!... تو کلاس همه ازم میپرسیدن سال دیگه تجربی میری یا ریاضی!!.. میخواستن ببینن همکلاسشون میشم یا نه!!....
سراغ چند تا از بچه هارو ازش گرفتم!... بیشترشون دکترا میخونن!!!... و من هنوز دانشجوی ترم اول ارشد!!... چه زشت!!... تازه بیکار هم هستم!!... تازه...(خب اینو نگم بهتره!!)
دیروز موقع خدافظی گلی بغض کرده بود!!.. من خندیدم!... گفتم چته؟... هی اذیتم میکنی وقتی میخوام برم گریت میگیره:دی... زد زیر گریه!!!... بعدشم تو قطار بودم مسیج داد نوشته بود دلم برات تنگ شده!!... باز خوبه اینجا یکی هست که دلش برایمان تنگ بشود!!....
فردا امتحان دارم.. خدا به خیر بگذرونه!...
سلام.گلی را اذیت نکن.خیلی گله.
روزمرگیهات چقدر به دلمان مینشیند.
با اجازه لینکتان کردیم
یلدای دوستی ها دراز باد ...[گل]
میگم قطار زنونه مردونه داره یا هر که هر جا بلیت گیرش بیاد سوار میشه؟؟!
تازه یه آخری هم من میدونم چی میخاستی بگی! میخاشتی بگی تازه اونا همشون مزدوج شدن
اینجا برعکس هوا بسیار گرم شده است. دیگه بخاری خاموش میکنیم میخابیم
نه!!.. اینو نمیخواستم بگم!!