تو یکی از کلاس هامون حدود ۲۰ نفریم.... شاید کمی بیشتر... همه بزرگ!...!!!..... بعد همه شاغل.. متاهل... گرفتار.... و... و همه پایه ی کلاس کنسل کردن.... استاد هم یه آدم منطقی و مهربون....
اولای ترم بود....یه هفته قبل از برگزاری کنفرانس مهندسی پزشکی تو اصفهان... آخر های جلسه یکی از خانم های همکلاسی خیلی محترمانه گفت: استاد ما یه خواهشی ازتون داریم!!!....
استاد: بفرمایید...
خانم: بیشتر بچه ها هفته ی آینده میخوان برن کنفرانس اصفهان... اگه ممکنه کلاسو تشکیل ندین...
و استاد هم قبول کرد!!....
و ۲ هفته بعد وقتی مث همیشه با لبخند وارد کلاس شد... اولین چیزی که پرسید این بود که اصفهان خوش گذشت؟....
(همه ی بچه های کلاس لبخند...)
بعد گفت خداییش چند نفرتون رفتید اصفهان!!!!..... و هیشکی دستشو بلند نکرد!!!......