درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

امروز رفتم پیش علی جون(استاد راهنمام)... براش از قرار دیروز با دکتر گفتم... از دکتر گفتم... از ایده هایی که بهم داده و از ایده هایی که به ذهن خودم رسیده... علی جون عاشق دکتر شد!!... حالا قراره طی یه پروژه علی جونو با دکتر آشنا کنم... ولی علی جون کجا دکتر کجا... 

 

علی جون... مرتبه ولی همیشه تکراریه... ۲تا تیشرت تامی داره یکیش سرمه ایه یکیش قهوه ای با یه دست کت شلوار... کت شلواره که همیشه ثابته ولی تی شرتاشو ۲روز در میون عوض میکنه... موهاش مشکیه ولی کنار گوشش چند دونه تار موی سفید داره خیلی بهش میاد... فکر میکنم مهربون ترین و آروم ترین استاد راهنمای دانشکدس... که جز خودم هیشکی کشفش نکرده هنوز.. جز من یه دانشجو داره... که اون دانشجورم اصلا تحویل نمیگیره.. ولی وقتی من میرم پیشش... میگه بفرمایید تو اتاقم تا بیام... تو اتاقش می ایستم تا بیاد... وقتی اومد میگه خواهش میکنم بشین!... بعد میگه چایی میخوری بگم بیارن!... منم همیشه میگم نه مرسی دکتر!.. بعد نگام میکنه... من حرف میزنم حرف میزنم.. حرف میزنم... بعد میگه میشه من حرف بزنم!... میگم بفرما دکتر... میاد شروع کنه... میگم ببخشید فقط یه چیزی بگم بعد شما بگو... بعد اون یه چیزم میگم... بعد دکتر ۲ سه جمله میگه.... میگه برو رو اینا فکر کن!... منم میگم دکتر خل شدم بس که فکر کردم... شب ها خواب ندارم... میگه باز هم فکر کن.... خب این از علی جون! 

 

دکتر... یه آدم خیلی گرفتار.... یه دکتر به شدت به روز... هم تو اطلاعات.... هم تو لباس پوشیدن و مدل مو و ..... وقتی میرم پیشش... از اونجایی که همیشه مزاحم کارش هستم... میرم یه گوشه میشینم... و منتظر میمونم تا منشیش بگه برو تو ولی... دکتر همیشه بیمارهاشو تا دم در بدرقه میکنه... و از بیمار بعدی دعوت میکنه که بره تو!... تا چشمش به من میوفته میگه بیا ببینم باز چه دردسری برام داری!!.... منم میرم حرف میزنم حرف میزنم حرف میزنم... اونم هی میگه نه!... بیخوده... به درد نمیخوره... قدیمیه... تکراریه... اینا رو ول کن کاری که من میگمو انجام بده!!!.... و بعد شروع میکنه به حرف زدن... منم دارم صداشو ضبط میکنم که بعدا گوش بدم... چون تو اون لحظه اصلا حواسم به حرفهاش نیست!... چون هر بار که میرم یه چیز جدید داره... دیروز ۲تا انگشتر دستش بود تمام وقت داشتم انگشترهاشو بررسی میکردم! خیلی خوشکل بودن... لنز رنگیش که یه چیزی بین آبی و توسی بود قیافشو فضایی کرده بود...  موهاش فر... و مش سفید!... پیراهنش مشکی چروک ولی کراوات سبز گلگلیش با نمک بود!... 

 

موقع رفتن هم گفت سلام مخصوص به بابات و بابابزرگت و استادت برسون... ولی من به علی جون نگفتم دکتر سلام رسونده... 

 

خب چی میگفتم؟ 

 

آهان... 

 

امروز علی جون گفت عید برو واسه خودت استراحت مطلق فقط بین این استراحت هات ۷۵ تا مقاله ی تخصصی ترجمه و بررسی و خلاصه نویسی کن بعد از عید برام بیار... گفتم چشم امر دیگه ای؟.... گفت هیچی بقیه ی وقتتو خوش باش دوپینگ کن که بعد از عید حسابی باهات کار دارم 

 

شمارشو بهم داد... گفت هر کاری داشتی هر وقت شبانه روز باهام تماس بگیر... 

 

سال خوبی داشته باشی....

نظرات 9 + ارسال نظر
محسن از دنیای دوست داشتنی پنج‌شنبه 26 اسفند 1389 ساعت 12:25

/:)

ghazal پنج‌شنبه 26 اسفند 1389 ساعت 18:53 http://mylovelylife.blogfa.com

چقدر خوبه که استاد راهنمات اکتیو هست کاش استاد راهنمای من اینجوری بود مال ما که جواب تلفن رو هم نمیده تازه میرم ببینمش بعد از چند روز رفتن 5 دقیقه هم وقت نمیزاره
منم دلم از این استاد راهنما خوبا خواست

دختراردیبهشتی پنج‌شنبه 26 اسفند 1389 ساعت 22:51

هی وای من..
علی جون که من رفتم باش حرف بزنم تمام مدت به خرسهای سویشرتم نگا کرد!!!!!حتما گفته چه دختره خلی!
الی آدم خیالش راحت نی جولوی تو بشینه یا کلا جلوت وجود داشته باشه هاااا
انقد بررسیش میکنی!
من فقط قیافه ها رو میبینم و امواجه فضاییه آدما رو!!!!
و بیشتر از اون حرفاشونو و بیشتره بیشتر لحنشونو!کلا تو جنبه های روانشناسی فردیه افراد سیر میکنم!!با هم خوب میشیما!!میتونیم یه آدمو کامل توصیف کنیم!تو توصیفه رفتاری من شخصیتی!!
پروژت چی شد؟؟؟




واقعا با سویی شرت خرسیه رفتی پیشش!!! خیلی ضایعی:دی

الان علی جون میگه اون دختر خوش تیپه که باهام پروژه داره کجا و این دختر سویی شرت خرسیه کجا:دی

پروژم... علی جون قراره بررسی کنه موضوع هامو... شب ها باهم اس ام اس بازی میکنیم:دی....

وجه مشترک های زیادی هم باهم داریم:دی

جدی چند تا موضوع بش گفتم گفته بعد عید بیا در مورد موضوع ها حرف بزنیم!

سیمین صبا پنج‌شنبه 26 اسفند 1389 ساعت 23:16

سلام الی جون
خدا از این استاد راهنما ها نصیب ما هم کنه!

راستی عیدت پیشاپیش مبارک عزیزم

نه دیگه... خدا فقط نصیب ما میکنه....

مرسی عید شما نیز...

محسن دزنگار جمعه 27 اسفند 1389 ساعت 01:44 http://dez-negar.blogfa.com

میدونی الان دارم به چی فکر میکنم ؟
به اینکه چطور تمام این خصوصیات رو تو ذهنت ذخیره کردی و اینطوری میاری رو کاغذ* !
باز خوبه که عید رو بهت استراحت مطلق داده ! اگه میخواست یکم ( فقط یکم ) کار و پروژه بهت میداد چیکار میکرد /؟

واسم دعا کن...الان ساعت 1:44 دقیقه اس و فردا ساعت 8 صبح میاد دنبالم که بریم نسخه نهایی پروژه رو رو سیستمش نصب کنیم و باهاش کار کنیم..بعدش خودش کارش رو روی برنامه شروع کنه...

* : اینجا منظور از کاغذ این صفحه وبلاگ شما میباشد که قلمش همان صفحه کلید شماست !

تو یه روزی برنامه نویس بزرگی میشی محسن

خب کار سختی نیست... تازه خیلی چیزا رو ننوشتم...

محمد باغبان پور جمعه 27 اسفند 1389 ساعت 12:57 http://www.nas626.blogfa.com

سلام
عیدتون مبارک و موفق باشید با استاده خوش باشین اگه تو بررسی مقاله ها کمک خواستین مارو خبر کنین .

محسن از دنیای دوست داشتنی شنبه 28 اسفند 1389 ساعت 19:41

چرا همه استاد راهنما ها و همه پشتیبانا جونن؟!!

سنگ صبور سه‌شنبه 2 فروردین 1390 ساعت 11:11 http://www.gozarezamaneh.blogfa.com

دیگه کاملن مشخصه ک افتادی تو سراشیبی...
منم دوس دارم علی جونو ببینم

حتما عکس جفتشونو میذارم!... هم علی جون هم دکتر

علی سه‌شنبه 2 فروردین 1390 ساعت 13:06

از دس این دخترا. خوبه پاشو روپاش ننداخته وگرنه اماره جوراباشم درمیاوردی. خوش باشی و موفق
o->

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد