درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

سیب سرخ

اینو یادم رفته بگم!!!... میخواستیم سفره ۷سین بچینیم... یه دونه سیب سرخ بیشتر نداشتیم... اون یه دونه را گذاشتیم رو سفره... رفتیم بیرون.. گلی تنها خونه بود... بعد از یه ساعت زنگ زد... گفت آجی سیب میخوام!!... شدیدا هوس کردم!!... اگه سیب نخورم میمیرم!!... میشه سیب رو سفره ۷سینو بخورم!!!... 

 

خب اینو ول کنید! 

 

اومدیم یه جای دنج... بازی میکنیم...  مبینا اومده به یار من میگه.. خاله... اجازه میدی یه برچسب کوچولو به لپ سارینا بزنم!!... 

 

خب اینم ول کنید.... خانم۱  آقای۱ را سورپرایز کرده... براش تولد گرفته... یکی از مهمون ها(آقای۲) رو به زنش(خانم۲) میکنه و میگه یاد گر... بین سی میرونشون چه بکنن!!... کادو ها را باز میکنن تموم میشن!... بلافاصله یکی از آقایون۳ چند تا ربع سکه به مناسبت سالگرد ازدواجشون جلوی همه به خانمش۳ تقدیم میکنه... خانم۲ رو به آقای۲ میکنه و میگه یتیم تو یاد گر...!!!! 

 

 

خب اینا رو ول کنید... 

 

 

 

خوش باشید... لحظات خوبی براتون آرزو میکنم... انقدر خوب که... بس که میخندید لپ هاتون درد بگیره....

نظرات 4 + ارسال نظر
شبهای دز جمعه 5 فروردین 1390 ساعت 11:35 http://deznet.blogfa.com/

سلام.سال نو بر شما و خانواده مبارک باد.

محسن دزنگار جمعه 5 فروردین 1390 ساعت 13:22 http://dez-negar.blogfa.com

حدس میزنم تو دومی چقدر خندیدید !!!
اولی آخرش چی شد ؟
سومی هم کاملاً باحال بود.....نکته اخلاقی....همیشه تا آخر مراسم صبر کن بعد اون حرفی که میخوای بزنی رو بزن ! چون ممکنه آخرش اون حرفی که میزننی به ضررت باشه !
نمونشو زیاد دیدم
برای آرزوی آخر نوشتت...خدا رو شکر زیاد پیش اومده که اینقدر بخندیم تا لپ هامون درد بگیره !
بعدش هم دهنمو باز کردم و صورتمو به حالت عادی دراوردم تا دردش آروم بشه ! ولی هیچ دردی لذت بخش تر از این درد نیست!
آرزوی خوبی بود . اولین بار بود که یکی همچین آرزویی میکرد واسم...

محمد امین جمعه 5 فروردین 1390 ساعت 18:16

سلام.فک نمی کردم یه روز بتونم توی این دنیای بزرگ اینترنت یه دزفیلی مثل خودم پیدا کنم ولی به طور اتفاقی شما رو پیدا کردم.امیدوارم موفق باشید.وسال 90 سرشار از اتفاقات خوب براتون باشه.تمام پست های مهر88 وآبان 88و آذر88 شما رو خوندم.منم مثل شما سال 88 برا کنکور می خوندم ولی کنکور کارشناسی.خیلی سختی کشیدم.خدا رو شکر نتیجه گرفتم و مهندسی برق دولتی قبول شدم.
دیگه نری مغازه لباس بفروشی در شان یه ارشد نیست.موفق باشید.

ببین محمد امین جان.. بابابرقی عزیز.. امیدوارم موفق باشی..


کار کردن خیلی خوبه... خیلیییی.. بخصوص از نوع لباس فروشی خصوصا لباس بچه فروشی...

دختراردیبهشتی جمعه 5 فروردین 1390 ساعت 20:44

خوش بگذره الک(به فتح لام)

جای دوستان خالی... همه چی عالی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد