دیروز... با همکلاسی های دوره لیسانس دسته جمعی رفته بودیم پارک ساعی... یکی از بچه ها کمی دیر اومد زنگ زد گفت کجایید؟... گفتیم پیش هشت پا:دی.... بعد دیگه راحت پیدامون کرد.... راه میرفتیم... و حرف میزدیم... یه دختری داشت با آهو عکس میگرفت!... کمی اونورتر بزغاله بود!... به یکی از همکلاسیا گفتم این دختره حتما اسمش آهوئه!... تو نمیخوای با بزغاله عکس بگیری.... :ا
.
.
.
یه گروه پسر دختر... رو میز ۴نفره نشسته بودن... ورق بازی میکردن و سیگار میکشیدن... بعد یهو یکی از دخترا... پاشد... با سرعت خیلی خیلی زیادی میدوید... بعد یه پسره با سرعت خیلی خیلی زیادتری دنبالش میکرد... مثل خونخوارهای تو فیلم توالایت بودن!!... ما هم مث بچه مثبت ها رو نیمکت نشسته بودیم پیراشکی میخوردیم!.... و حرف درسی میزدیم!....
یعنی من کشته مرده ی اون حرفای درسیتون هستم!
حکمأ چشاتون هم همش تو کتاب بوده و هیچ بهشون نیگا نمیکردین.
میگم تصادفی ندیدین چی بازی می کردن؟
حکم بازی می کردن یا شلم یا مارک؟
مارک سیگارشون چی بود؟
چی تنشون بود؟
ببینم آخرش پسره دختره رو گرفت یا نه
واسم خصوصی بذار ببینم چیکار کردن بالاخره!
الی نامرد تک خوری
پس من چییییییییییییییییییییییییی؟!!!!!
خیلی جات خالی بود!!....
اتفاقا همش از تو حرف زدیم!...
برره هم یه میدون بز داشتا.....