خیلی وقت پیش... ازش خواسته بودم با بابا در مورد یه چیزی حرف بزنه و راضیش کنه... دیروز عصر.. برای اولین بار.... اس ام اس داد... گفت امروز بابات اینجا بود الی... قضیه حله:دی....:)
میدونستم بابا خیلی قبولش داره و میدونستم که کارشو خوب بلده... ولی نه تا این حد:دی... راستش اصلا یادم رفته بود همچین کاری ازش خواستم.... دیروز هم سورپرایزم کرد و هم خوشحال...
و هم اینکه....
یه جورایی دلم تالاپ تولوپ کرد که برم دزفول.....
این شد که طبق معمول... یهو تصمیم گرفتم... بلیط بگیرم و ۲روزه برم دوپینگ کنم و برگردم...
شاید این سفر یه جورایی با همیشه فرق داشته باشه...