جاده چالوس... ارنگه... باغ... ساختمون ویلایی... سکوت... درختان سبز سربه فلک کشیده... گیلاس های نرسیده... خاطرات شیرین سالها قبل... صدای پرنده ها... جوی آبی که خیلی سال پیش وقتی کنارش نشسته بودیم من افتادم توش و مرضی کلی بهم خندیده بود... دستشویی ای که سالها پیش... ساعت ها توش گیر کرده بودم و ستاره کلی مسخره ام بعد خودشم گیر کرد توش... و کلی سوژه ی خنده مون شده بود... دور هم بودنمون.... شومینه ی ذغالی ای که هر چند دقیقه باید توش هیزم میریختیم... شب... حشره ها... هوای سرد.... با کلی آدم مهربون دورو برم... آدم هایی که مهربونی و دوست داشتنو تو لبخند چهره ی تک تکشون میبینم... همه شون خیلی هوامو دارن و دوستم دارن.... قارچ های خودرویی که وقتی بچه بودیم کلی از دیدنشون ذوق میکردیم.... بوی نم شمال.... هوای بی نظیرش... صدای شدت آب رودخونه... دنبال کردن جوی های آب تا رسیدن به رودخونه... خوابیدن روی تخت فنری دو طبقه با اعمال شاقه... تا نصف شب بازی کردن و یه ریز بردن... و رو دور شانس بودن... و صبح کله ی سحر بیدار شدن و تو بالکن صبحانه خوردن...
.
.
.
.
همه شون برام مث یه مسکن بود که تو این روزها خیلی بهشون نیاز داشتم....
کله سحر نه صحر
کجا؟
کی؟
چی؟
هوووف چه وضعه خوبی..
حسابی خوش گذشته..منتظره عکساییییییییییییییییییییییییم
جای دوستان خالی.... جای بعضی دوستان بیشتر خالی...
خاطرات شمال انگار واسه آدم یه جور دیگه س.
انگار یه جای دیگه از ذهنت ذخیره میشه...
واسه همینه که شاعر میگه:
خطرات شماااااااااااااال محاله یادم بره
اون همه شور و حاااااااااااااااال محاله یادم بره...
اولا گرخت
از این به بعد سعی میکنم تو هر پست یه غلط املایی بنویسم که شما افتخار بدین و کامنت بزارید
ای بمیری الیییییییی...کوفتت بشه...
مرض!
خو مسافرت لازم بودم!!
خیلی هم خوب......