درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

دیشب اصلا نخوابیدم:(.... همش رو سی دی اول سمینارم کار میکردم و مسئله تعریف میکردم... خیلی روش وقت گذاشته بودم... و خوشحالم که کارم به موقع درست شد:)... امروز هم با سارا رفتیم پیش علی جون... از کار سارا کمی ایراد گرفت... ولی به من هیچی نگفت... واسم تاییدیه نوشت!.... موقع نوشتن اسم کوچیکم یادش بود ولی پسوند فامیلمو فراموش کرده بود:دی.... بعد دیگه سی دی ها را هم به دکتر تخویل دادیم و خلاص!... 

 

 

صبح سر کلاس... حسین دیر اومد... داشت برام میگفت که چیکار کرده.... یه فایل ورد کم داشت... براش توضیح دادم... بهش گفتم همین الان انجام بده.... لپ تاب همراش نبود... منم خنگ!... دلم سوخت... لپ تابمو بهش دادم... بعد وسط های کلاس یادم اومد اون روزی که سر کلاس شبکه رفت پای تخته ایمیلشو بنویسه ازش یه عکس مسخره گرفتم و اون عکسه الان رو صفحه ی لپ تابمه!!... فقط دعا میکردم یه وخ نیگا به فایل های رو صفحه نکنه وگرنه.... انقدر پر رو هست که گیر بده بگه این چه عکسیه ازم گرفتی...:دی...

 

 

رفتیم تو سلف... تنها کسی که سی دیش آماده بود و استادش تاییدش کرده بود من بودم... (عاشقتم علی جون)... بعد دیگه... فایل های سامیه را براش درست کردم.... و وورد ها و اسماشو براش مرتب کردم.... واسه زهرا سرچ کردم... مقاله دانلود کردم به مقاله هاش اضافه کردم... کلا حس خوبی بود.... همه استرس داشتن... من آروم کمکشون میکردم...:))... 

 

 

آخیش... 

امشب یه نفس راحت میکشم دیگه... و یه استراحت جانانه.... 

 

الان یه هفتس که رفتم تو کار دایت... ولی خب... فعلا با یه روند آروم... و زیر نظر مربی!!... امیدوارم نتیجه بده... مربی میگه با انگیزه و اراده جلو میری...:).... مربی بهم انگیزه میده...:)... مربیم خیلی مهربونه...:)... مربی ام را دوست دارم:).... 

 

 

 

وااااااااای!... اینو نگفتم!... امروز صبح زود به محض بیدار شدن... سبزی قرمه سبزی را که از دیشب از فریزر دراورده بودم سرخ کردم.... یه ساعت پای قابلمه بودم تا خوب سرخ شه... بعد دیگه قرمه سبزی بار گذاشتم اومدم دانشگاه.... وارد کلاس که شدم یه لحظه احساس کردم بوی قرمه سبزی میدم... اعتماد به نفسم پایین اومده بود شدیدا!.. احساس میکردم بوی عطر جدیدی که خریدم با بوی قرمه سبزی قاطی شده... اصلا یه وضعیتی بودااااا....  از بغل دستی ها پرسیدم که من بوی قرمه سبزی میدم؟.... میخندیدن!... بعد گفتن نه!... خیالم راحت شد!.... ولی هنوز احساس میکنم دستام بوی قرمه سبزی میده!... 

نظرات 5 + ارسال نظر
دختراردیبهشتی پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 17:48

الی...بودی قرمه سبزی میاد تو وبلاگت
خیلی خوبه..وقتی نتیجه کارتو میبینی همه خستگیت میره..

:دی

آره ه ه ه...

فاطمه پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 20:17

ببینم مربیت مربیه ما هم میشه؟
لطفا معرفی کن ممنون میشم

تو گه لاغری که!

محسن شیرزاده جمعه 30 اردیبهشت 1390 ساعت 06:45 http://dez-negar.aminus3.com

تبریک .
این چندمین مطلب رمز داریه که.....

رضا مخبر دزفولی جمعه 30 اردیبهشت 1390 ساعت 17:06 http://rezamokhber.blogfa.com

سلام پس از مدت ها اومدم تا باز کنار دوسنان خوبم باشم.با احترام به روز هستم[گل]

سنگ صبور شنبه 31 اردیبهشت 1390 ساعت 15:03 http://www.gozarezamaneh.blogfa.com

یاد گلزار افتادم تو فیلم آتش بس که می گفت دوس داره وقتی از سر کار برمیگرده خونه زنش بو قورمه سبزی بده!
اون لحظه تو زن مورد علاقه اش بودی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد