درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

کشتار با اره برقی

از بین روزمره هایی که دوستان برام فرستادن... این یکی خیلی(نوشته ی مسعود) خیلی به دلم نشست:

 

مسعود : اینجا کجاست ؟ چرا چراغا خاموشه ؟ یکی روشن کنه چراغا رو... من مردم ؟؟

چند سرفه نازک

یهو

یک صدای خشن ...

- تو نمردی

جیزززززززز (صدای روشن شدن چراغها )

+ :ای بابا الی تویی... چرا منو تو این اتاق گیر انداختی ؟؟

با همان صدای خشن!

الی (-) : تو میتونی خودتو آزاد کنی  مسعود تو باید یه روزمرگی بنویسی... این کلید خروجته !

مسعود (+) : چی؟ روزمرگی؟ من تو کار بلند نوشتن نیستم! من اصن روزام همه یه جور میگزره!

صدایش به حالت نازک بر میگردد!

 - شما پسرا همش بیرونید که  ! سوژه پیدا کن . تو اصلن خودت یه پا سوژه ای !

+ خودم سوژه م ؟!

آخرین باری که منو اون بیرون بودیم 8 ماه پیش بود!

با یه  موتور ... یادمه رو موتور یه اتفاق جالب رخ داد! اس ام اس امد گوشی رو در آوردم از جیبم شروع به خوندن و جواب دادن کردم.... سرم تو گوشی بود حواسم نبود ...

+ هی رضا بذار یه اس بخونم برات باحاله ...

رضا (--) : صبر کن خودم اس رو جواب بدم بعد بهت گوش میدم!

+ کی موتورو  میرونه رضا؟

-- هوم؟

سرمو بالا آوردم دیدم رضا سرش تو گوشیه

+ هیچ متوجه شدی چهار راه با چه سرعتی داره به ما نزدیک میشه ؟؟؟!!

بوف ... شق... تلق...

الی(- ): مسعود روزمرگی گفتم بگو نه خاطره !

+ ای بابا روز مرگی ها همش خاطره میشه هاااا ! باشه بذار خب ... از امروز میگم اونم به سبک خودت ولی امروز زیاد اتفاقات خوبی نیفتاد...

امروز یه 10 مینی تو مغازه منتظر بودم تا خودش بیاد که ببینتش ... تو این دهمین کیفو گذاشتم رو میزش... درشو باز کردم .. به سیماش نگاه میکردم ... لحظه دل کندن سخت بود... برای آخرین بار مضراب هاشو برداشتم و یه یکم با سیمهاش بازی کردم ... اصلن از کوک نیفتاده بود ...

متوجه ورود فروشنده نشده بودم ... سرمو بالا آوردم ... رو همون قیمتی که توافق کردیم بی سنتور شدم !

 برای ثبت نام مرتضی قرار بود بریم ... که من هرچی منتظرش شدم سر  4 راه نیومد... گفت بعلت گرمی هوا خون دماغ شده ... البته گفت من کلا هوای داغ رو تجربه نکردم  بالا شهر برف میاد ... فک کن دزفول ... بالا شهر ! برف!

این بچه سووله  بنده رو اسکول فرمودن

شب هم که داداش جان به دلیل عجله برا بداشتن ژل موی سر پای مبارکو گذاشت رو گوشیم ... صدای گوشیم امد که گفت آی آی آی ...و دیگه هیچ وقت روشن نشد

آره ....

+ الی اینم از روز مرگی خوبه ؟... الی ! ...الییییی.....الِیییییییییییییییی.... خوابیدی ؟؟ پاشو کلیدو بده من میخوام برم خونمون!

- بیا این کلید... موخمو خوردی!

نظرات 8 + ارسال نظر
مسعود یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 15:33

مرسی الی سور پیریز شدم !

خیلی خوشم اومده بود از نوشتت

احسان یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 17:19 http://kajopich.blogfa.com

دمش گرم
قشنگ بود
حالا این کدوم آق مسعود هس؟ کوچه علی چپ؟!

واقعا شرمندتم...

ای وای لینکشو فراموش کردم!... الان میذارم

آرون شید یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 19:24 http://aron.parsiblog.com

ها من که اینو خونده بودم!خوب بود!
.
.
الان ینی این جایزه شه؟

محمد باغبان پور یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 19:45 http://www.nas626.blogfa.com

salam tob bod mer30 dash masud va shoma
az shanse bad alan sistemam faghat en minevise ey baba hofffffffffffffffff..

نرگس یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 22:10

وااااااااییییی خیلی باحال بود.
الی ببین چقد ترسناکی

محمد(عکاس باشی) دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 09:35 http://birnaimage.aminus3.com/

سلام الی جان.منم کامل خوندمش خیلی باحال بود.مسعود خیلی تخیلش خوبه به نظرم یک نویسنده خوب میشه اگه تلاش کنه.یعنی اینقدر الی ترسناکه؟

مرتضی دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:59 http://www.smsfilm.blogfa.com

سلام الی خانم .
به سلامتی انشالله .. پیشاپیش رسیدنت بخیر و خوشی .
ممنون از لطف همواره ات به وب ناچیز من .
درود بر شما .
یا حق .

سید رضا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 19:15 http://srsreza.blogfa.com

سلام...خوب نوشته طرف...

بله دیگه... دوستهای من همه خوب مینویسن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد