امروز صب مغازه بودم.... مشتری ها همه شهرستانی..... بعد همینجوری که نشسته بودم پیش صندوق.... یه خانومی رد شد خیلی شبیه به یکی از همکلاسی هام بود.... از بچه های تهران!!!.... بعد پشتش به من بود.... اسمشو گفتم برگشت!!!!.... به شدت شوکه شد!... باورش نمیشد... گفت اینجااااااا چیکااااااااار میکتی:دی..... بعد دیگه یه کم با هم پشت سر دکتر فا...ط..م...ی.... صحبت کردیم:دی.... یه پنکیک خرید و رفت!....
بعدش بلافاصله فاطی اومد پیشم.... حرف زدیم کلی....
بعد همینجوری که با فاطی حرف میزدیم... مبایل فاطی زنگ خورد یکی از بچه های تهران بود:دی.... بعد فاطی گوشیو داد به من.... بعد کلی دوستمونو سر کار گذاشتیم.... بعد دیگه خوب بود همه چی:دی
خاله بازی های عید هم که همچنان ادامه داره....:دی
کی بود کی بود؟؟؟؟
من میدونم بچه های دانشگاهو هیشوقت اینورا نمیبینم چون اینجا واسشون در حد یه کشوره دیگس
بشون سفارش اکیدم کردن نیان با راهیانه نور!
نمیشناسیش فک کنم:دی