درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

باید زنگ میزدم به بابا.... ولی می ترسیدم از اینکه نکنه جوابش منفی باشه و .... 

زنگ زدم خونه.... کسی جواب نداد... بعد هی گفتم زنگ بزنم به بابا یا نه!!!... بعد فک کردم که نه زنگ بزنم به مامان ببینم اوضاع چطوره... 

 

زنگ زدم گلی جواب داد.... میگمش سلام گلی چه خبر.... بعد گفت بلند گفت آجیه!!.... بعد گفت آج بابا کارت داره....!! :|      :|       :|         :| 

 

من با خنده : سلام پدر:دی 

بابا: خودتی! 

من: خوبی پدر:دی 

بابا: خودتی گفتم! 

من: پدر عاشقتم:دی 

بابا: خودتی گفتم!... دیگه اینجوریه دیگه؟.. باشه حالا.... 

من: خب بابا بهتره راجع بهش صوبت نکنیم....:دی(در حالی که قند تو دلم آب میشد و...)

 

 

میدونم که هنوز راضی نشده.... ولی راضیش میکنم..... باید یه کاری کنم که از ته دل راضی بشه... 

من میتونم.... 

من واسه بدست آوردن چیزایی که میخوام تمام تلاشمو میکنم..... 

فقط چند سال زمان میبره تا همه چی آروم بشه... فقط چند سال....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد